خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

اعتیاد به نوشتن از اون دسته از اعتیادهایی هست که نه میشه ترک کرد و نه آدم اصلا می‌خواد که ترک کنه . گاه‌گاهی سرک میکشه تو زندگی من و میگه بنویس ، که اگر ننویسی انگار به فعل نرسیدی کلا..
برای همین هم
می‌نویسم . از حدودا سال 92..
خانه به دوش طورانه البته .


کانال ایتا :

https://eitaa.com/bejana

نویسندگان

 

📎📖 بعد از جریان کربلا و ورود اسرا و اهل بیت (علیهم السلام) به کاخ یزید ملعون، یزید (لعنة الله علیه) رو به امام سجاد (علیه السلام) کرد و گفت: این بلاها و مصیبت هایی که کشیدید به واسطه ی اعمالتان است و آیه 30 شوری را خواند . 

 

 

📌 امام سجاد (علیه السلام) در جواب یزید فرمود: این آیه در مورد ما نیست،

بلکه این قول خدای عز و جل : «ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها» (هیچ مصیبتى در زمین و نه در نفس شما به شما نمى رسد ، مگر آنکه قبل از اینکه آن را ایجاد کنیم در کتابى و لوحی محفوظ نوشته شده است (حدید، 22) 

در مورد ما است.🌱

 

 

✅ یعنی خداوند " شهادت " را از قبل برای ما در لوح محفوظ نوشته بوده است...  

 

[نورالثقلین ذیل آیه 22 حدید، حدیث 85]

  • [ زینبم ]

سلام آقای رئیسی . ببخشید که نمی‌تونم کنار اسم شما " شهید " بیارم . راستش من هنوز "شهید سلیمانی" هم برام قابل باور و گفتن نیست ..

آقای رئیسی من هیچ‌وقت طرف‌دار پر و پا قرص شما نبودم . حتی در بعضی موارد منتقد سختی برای بعضی از عمل‌کرد‌ها _ یا عمل‌نکردها _ ی شما بودم . 

اما هیچ‌وقت هم منکر خدمات بی حد و مرزتون نشدم . همیشه سرسخت از دولت شما دفاع کردم ... آقای رئیسی ، ببخشید ! تا وقتی که بودید قدر شما رو ندونستم .. خیال کردم همیشه هستید . خیال کردم بعد از دور دوم ریاست جمهوری به پست قبل‌تون برمی‌گردید ... خیال کردم !

 

امروز با حالِ داغونم میام !

شما که دیگه شهید شدید (بغضِ گلوگیر) و شاهد هستید .. من زمان زیادی از جراحیم نگذشته ! با چند قدم ساده هم حالم بد میشه .. اما میام . من خودم رو می‌کشونم و میام . من با پدری که با وجود مشکل قلبی ، حالا سرمای شدید هم خورده ، میام . 

با خودم آب برداشتم .. مویز و بادوم و فندوقی رو برداشتم که دقیقا قبل از خبر گم شدن شما خریدم و به خاطر قیمت بالاش حسابی دل‌گیر شدم ، اما ناامید نه ! کیک برداشتم .. که زهر میشه تو گلوم :) 

خواستم بگم اگر اینارو برداشتم ، نه از سر شادی و خوشی ، نه ! خیلی حالم بد میشه . شما که دیگه... " شاهد " هستید . 

برای شما عکس گرفتم ، با اشک و غمِ زیاد . 

سعی کردم خوب بگیرم عکس‌هام رو تا خوب یادم بمونه . تا خوشتون بیاد شاید ..

آقای رئیسی ، ببخشید ! اگر از این به بعد با دیدن عکس‌ها یادتون میُفتم ... :)

 

 

آقای رئیسی 

خداحافظ برای همیشه ..

 

 

 

 

  • [ زینبم ]

یکی از بهترین توئیت‌هایی که خوندم این بود : 

 

(خطاب به هرزه‌های فضای مجازیِ این روزها ...)

 

 

 

 

وسط لخت شدنتون بگم: منافقین ، شهید رجایی رو ترور کردن؛ رئیس جمهور بعد سیدعلی خامنه‌ای شد که آواره شون کرد .. حالا مثل هندجگرخوار هلهله کنید :) "

  • [ زینبم ]

  • [ زینبم ]

پلان ۱ ) 

رفتیم بیمارستان ، جواب پاتولوژی رو دکتر دید و گفت که چیز خاصی نبوده الحمدلله و تمام ! نه دارویی نه چیزی ... 

ولی من دلم آروم نیست ، بدنم بهم ریخته‌اس و هورمون‌ها هم همین‌طور . وقت گرفتم از دکتری که شاگرد همین جراحم هست . همون که قبلش می‌رفتم پیشش برای کارها و درمان‌های قبل عمل ... فردا یا دوشنبه می‌رم پیشش.

 

پلان ۲)

پاندا حالش خیلی بده ، هرچی می‌خوره رو بالا میاره و دائما گوارشش بهم‌ریخته‌اس .. رفتیم پیش یه دکتر تو کرج هم آندوسکوپی نوشت و هم کولونوسکوپی! و دوتاش باهم حدودا ۵ تومن می‌شد .. رفتیم بیمارستان بقیه‌الله گفت اصلا کولونوسکوپی لازم نیست و فقط باید آندوسکوپی بشه . وقت داد برای فرداش .. مامان و بابا ، پاندا رو بردن آندوسکوپی و من چون فکر نمی‌کردم چیز خاصی باشه موندم خونه. تازه پری زنگ زد و گفت که تا آری کرجه بیاید دور هم جمع بشیم و برای شب دعوتمون کرد خونه‌شون. 

بعد مامان زنگ زدن و گفتن پاندا خیلی استرس داشت :( و این‌که در کل بیهوشش کردن.. خیلییی نگرانش شدم ولی دیگه چاره‌ای نبود . اونا تهران بودن و من کرج.. باید صبر می‌کردم . حالا قرار بود ساعت ۷ خونه پری باشیم من و یار برای شام ، بعدش یارِ من و یار پری برن خونه ما و آری تنها بیاد خونه پری اینا که باهم باشیم تا صبح . 

یهو ساعت نزدیک ۶ مادر زنگ زدن و گفتن که دکتر پاندا گفته که یه پلیپ تو معده‌اش بوده که برش داشتن و باید غذای سبک و نرم بخوره ، من می‌تونم براش عدسی بذارم یا نه؟ ( مامان خبر نداشتن که من شب دعوتم) . 

گفتم باشه و چون می‌دونستم خودشون هم شام ندارن سه تیکه مرغ داشتیم اونم برای شام خودشون گذاشتم بپزه و برنج دم کردم ساعت نزدیک ۷ بود به پری زنگ زدم و جریان رو گفتم و گفتم ۸ میایم . 

بدو بدو کارارو کردم و ۸ اسنپ زدیم دم خونه مادر اینا و غذاشون رو گذاشتیم تو پارکینگ و رفتیم خونه پری اینا ...

 

خونه پری هم خوش گذشت اما تمام مدت غمِ حال پاندا باهام بود دیگه . بچه کلا هیچ جونی نداشت ، یک ماه تمام هم یه سره استفراغ و.. خیلی ضعیف شد . 

کنکور هم که داره و از استرس کل صورتش شده جوش ! 

کاش حداقل نتیجه کنکور براش خوب باشه که یکم خوشحال بشه :( 

 

پلان ۳ ) 

پری برامون فلافل خونگی درست کرد با قارچ و پنیر که خیلی خوشمزه شده بود . بعدش یار و دوستش برگشتن خونه ما و آری پسرکش رو خوابوند خونه مامانش و اومد پیش ما .. 

جمعمون بسی با صفا بود ، کلی در مورد حسین بختیاری حرف زدیم و گریه کردیم و دلتنگی .. راستی واقعا محرم کجا بریم  ما ؟!! #آقای_روضه‌خوان کجایی الان؟ هعععی..  

با پری تصمیم گرفتیم دوباره مباحثه‌هامون رو شروع کنیم . قرار شد شنبه‌ها و دوشنبه‌ها بحث کنیم . اولین جلسه میشه فردا ، که من می‌خوام کنسل کنم و برم دکتر :)) همین‌قدر رو برنامه پیش میره همیشه درس خوندن‌های ما ! 🤦🏻‍♀️

 

اما پلان ۴ ) 

و ما ادراک ما پلان ۴ ... 

این هفته بالاخرههههه بعد از ۱ ماه و خورده‌ای درس خوندم . کافی خوندم ... کافیِ جانم .. کافیِ عزیزم ... کتاب شریف اصول کافیِ من ! ❤️ فلسفه خوندم .. منطق خوندم... همین . 

و جانی دوباره گرفتم ! 

فلذا باید داد بزنم و بگم : 

 

رو به رواله زندگیِ اون کسی که لحظه‌هاش با قال الصادق ‌می‌گذره.... (علیه‌السلام)

 صوت این مداحی هم بذارم که خودم خیلی کیف می‌کنم باهاش : 

 

 

 

 

قبلا گفته بودم از وقتی کافی می‌خونم یه جورِ دیگه‌ای امام صادق علیه‌السلام رو دوست دارم ؟ #امام_صادقی‌ام ... ✋🏻🌱

 

 

 

 

 

و البته وای از هوای دلبرِ این روزا ... مگه میشه با دیدن این تصویر حال دل آدم رو به راه نشه ؟!   این روزا هم بره و ثبت بشه تو خاطراتم ...

 

  • [ زینبم ]

به نام خداوند رنگین کمان :)))

 

• نامه‌ای به خودم: 

 

سلام زینب جانم ، خیلی خوشحالم که خوبی . هیچ‌کس اندازه من برای سلامتیت شاکر نیست ... این‌که عمل خیلی موفقیت آمیزتر از انتظارت بود باعث میشه خیال کنم فرشته‌ها وقتی بیهوش بودی به پیشونیت بوسه زدن :) ... 

زینب جان حال بد دو سالی که گذشت رو همیشه تو ذهنت نگه‌دار . یادت باشه چقدر به خاطر اشتباهات دیگران حرص خوردی ، اضطراب و استرس به جونت افتاد و در نهایت تو اونی بودی که رو تخت بیمارستان بود ...

یادت بمونه درد آنژیوکت توی رگ‌هات رو ...

یادت بمونه هیچ‌کس و هیچ‌چیزی ارزش این رو نداشت که خودت رو اون‌قدر اذیت کنی دختر ! 

الان تمرکزت رو بذار روی خودت . فقط . 

و دیگه به اون روزای سخت برنگرد دخترم ...

 

 

____________________

 

 

الحمدلله .

عمل خیلی خوب پیش رفت . البته یه آسیب جدی برام داشت و شانس بارداری رو برام تا ۵۰ درصد کاهش داد . ولی برای من که فکر می‌کردم به کل قراره بچه‌دار نشم ، چه هدیه‌ای از این بالاتر که حالا ۵۰ درصد احتمالش وجود داره ؟ :) 

 

بعد از برگشت از بیمارستان رفتیم خونه مامانم و ۲ هفته اونجا بودم . چون خونه خودمون طبقه ۴ بدون آسانسوره نمی‌تونستم هیچ روزی بیام خونه‌ام .. و چقدر از پدر و مادرم ممنونم ، چقدر از پاندا ممنونم.  چقدر هوای من رو داشتن..

خدایا من بدسلیقه‌ام ، تو خودت براشون هر خیری که صلاح می‌دونی رو نازل کن ! الهی آمین 

 

یه چیز تو مخی که این وسط هست .. خانواده یار از وقتی مرخص شدم نه زنگ زدن و نه اومدن دیدن من :) 

چرا ؟ 

چون وقتی بیمارستان بودم دکتر گفت به خاطر این‌که زخم‌های باز دارم و از داخل هم شرایطم خیلی بهم ریخته‌اس باید تو محیط ایزوله باشم و کسی نباید تا ۲ هفته بیاد دیدنم . برای این‌که اگر عفونت می‌گرفتم خیلی همه چیز بهم می‌ریخت ... از یه طرف هم دختر زندایی مادر به خاطر عفونتی که بعد از جراحی گرفت تا لب مرگ رفت و هنوزم از جاش بلند نشده بعد از یک‌سال ! 

منم به مامان یار گفتم دکتر این‌طوری گفته .. اونم بهش برخورد که چرا من بهشون گفتم تا دو هفته نیان :) این در حالیه که روز قبلش که فردای روز جراحیم بود هم نیومده بودن دیدنم :) 

و تا همین الان که ۳ هفته از جراحیم گذشته حتی یک‌بار هم نه مادر یار و نه پدر یار بهم زنگ نزدن . تازه وسط اون همه بدبختی و استرسی که یار داشته این عزیزان کلی سر یار غر هم زدن که چرا زنت به ما این‌طوری گفته ...

به دلیل استرسا و اظطراب‌های من سلام کنید :)) 

الان منتظر چی هستن ؟ من زنگ بزنم دعوتشون کنم ؟ من برم خونشون ؟ یا چی ؟ 

هوف

بیخیال 

 

 

 

 

______________

 

 

قبل جراحی ، یعنی اول سال برای سال تحویل قسمتمون شد و ۱۰ روز رفتیم مشهد . خیلی دوست داشتم زودتر در موردش بنویسم ولی حالم جالب نبود ... 

سفر خاطره‌انگیزی بود با دو تا از دوستای یار و دوستای خودم . پری و پاندا هم بودن .

در کل الحمدلله خیلی خوب بود .

عکساش رو میذارم ولی چیز بیشتری تو ذهنم نیست که بخوام بگم در موردش..

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

______________________

 

وقتی برگشتم خونه دلم فقط نفس کشیدن تو تراس و نگاه کردن به ابرا و تمیز کردن آشپزخونه (!) رو می‌خواست ... 

بعد از دو روز یار بلاخره اجازه داد بلند بشم و یکم از کارای خونه رو خودم انجام بدم . امروز هم برای اولین بار خودم می‌خوام آشپزی کنم .. این سه چهار روز که اومدیم خونه خودمون، یار زحمتش رو می‌کشید . 

 

من فقط پریروز ۲ تا قهوه خرما درست کردم و خوردیم دوتایی 

با لبخند بشقابم کلی حالم خوب شد و ذوق کردم و به این فکر کردم که منی که دنبال بهونه‌های کوچیک و ریز برای شادی و امیدم ، واقعا حقم این نیست که این‌قدر بهم گیر داده بشه و اذیت بشم ... 

لبخند بشقابم : 

 

 

شما مژه‌هاش رو ببینید ؛)

 

 

 

 

  • [ زینبم ]

نگفتم ؟ :) 

 

 

به به.  به چنین مبارک شبی ... به به !

  • [ زینبم ]

اومدم این رو بنویسم که حالا ایران حمله نمی‌کنه ، نمی‌کنه بعد دقیقاااا وقتی که من تو اتاق عمل هستم جنگ جهانی سوم شروع میشه :/ 

 

 

شنبه بستری می‌شم . ممنون می‌شم هرکس این‌جا رو می‌خونه برام دعا کنه . به نیت سلامتیم اگر امکان داره یه صلوات بفرستید تشکر ...

  • [ زینبم ]

دیروز مادر بهمون گفتن که برای بسته‌های معیشتی که آخر سال قراره بدن به فقرا می‌خوان یکی از النگو‌هاشون رو بفروشن.. 

خب من چیزی نگفتم اما پاندا حسابی غرغر کرد که چرا نمی‌ذاری طلا تو دستت بمونه و خودمون وضعمون خیلی جالب نیست و اگر می‌‌خوای به کسی کمک کنی به من (خود پاندا) نگاه کن که واسه خرید کتابای کنکورم سه ماه حقوقم رو جمع کردم آخرم نتونستم بخرم و... این حرفا . 

من ساکت بودم ولی خب از قیافه منم معلوم بود که راضی نیستم به این حرکت ...

آخر مادر ازم پرسید که تو چی میگی ؟ منم دهنم رو باز کردم و مشابه پاندا همون حرف‌ها رو زدم ... 

واقعا ضرورتی نداره این کارا تو موقعیتی که الان خانواده هست ... به نظرم دور از تدبیر مالی داشتنه . باشه کمک کن ، ۱ تومن ، ۲ تومن ، ۳ تومن .. نه دیگه یهو یه النگو ۷ ، ۸ تومنی که :( 

 

ولی خب الان پشیمونم. به من ربطی نداشت. حقیقتا اموال خودشونه و من حق نداشتم حس بدی بهشون بدم . حتی وقتی نظرم رو پرسیدن هم باید فقط می‌گفتم ان شاءالله قبول باشه... چمیدونم واقعا ؟؟ چمیدونم شاید همین صدقه بزرگ گره از کار بابام باز کنه ؟ نمی‌دونم واقعا ...

 

اما به وضوح کم شدن ایمان و پایین اومدن درجه توکلم رو می‌بینم . 

کنترلم روی نفسم به شدت پایین اومده و 

خب 

منتظر ماه مبارکم بلکه یکم آدم بشم ... 

دارم صوت‌های سخنرانی آقای محمدهادی اصفهانی رو گوش می‌دم (نویسنده کهکشان نیستی) . تو کانال ایتاشون گذشته بودن برای ماه مبارک دو سه سال قبل هست . گفتم گوش بدم بلکه تلنگری باشه . (احتمالا تو کانال ایتام بذارم ، اگر دوست داشتید شما هم گوش بدید.)

 

داروهام رو با دقت می‌خورم .خوردن شیر و لبنیات و بستنی رو به حداقل رسوندم . ضعفم می‌زنه سمنویی که یار از کنار حرم امام‌زاده صالح خریده رو می‌خورم . بیخیال رژیم شدم چون بهم فشار زیادی میاورد .. حداقل فعلا . تا بعد جراحیم ..

 

مطالعاتم خیلی کم شده.. شاید در هفته یکی دو بار برم سمت کتابام .

 

روزایی که خونه‌ایم این‌طوریه که یار ساعت ۶ صبح میره و من رو بیدار می‌کنه برای نماز و قرصام . پاندا ساعت ۹ میاد تا خونه من درس بخونه برای کنکور . منم گاهی هم‌پای اون درس می‌خونم و گاهی هم کارای خونه رو می‌کنم ..

 

این دو سه روز با یار یکم خونه تکونی کردیم . یعنی بیشتر یار کارارو کرد.. ماشین لباس‌شویی و ظرف‌شویی رو کشید کنار و زیرشون رو تمیز کرد و یخچال رو هم . دیشب هم باهم یکی از کابینت‌هارو ریختیم تمیز کردیم . آشپزخونه و پذیرایی ترکیده بود که امروز صبح خودم همه جا رو تمیز کردم...

،

الانم پاندا رو میز تحریر من نشسته داره درسش رو می‌خونه . منم خوابم گرفته می‌خوام رو مبل یکم بخوابم تا نماز ...

 

یه گروه تو ایتا زدیم با همسایه‌ها و فامیل‌های پایه و دور هم چلّه می‌گیریم برای تعجیل در ظهور آقا و کلا استغاثه به امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف. از نیمه شعبان شروع کردیم و نزدیک ۴۵ نفریم .. خیلی حس خوبی برام داره خیییلی زیاد . به پیشنهاد مادر یه گروه دیگه‌ام می‌خوایم بزنیم (تو ایتا) برای ختم قرآن تو ماه مبارک . احیانا اگر این‌جا هم کسی هست که دوست داره شرکت کنه آی‌دی ایتا رو برام تو قسمت نظرات بفرسته که لینک گروه رو براش بفرستم . 

 

همین دیگه...

 

این گل‌های خوشگل رو هم دیروز با یار بیرون بودیم برای گرفتن عکس دندون‌هامون ، اول به یار گفتم برام گل بخر گفت باشه . بعد که قیمت کردیم اون گل ریزریزارو گفت ۵۰ تومن . منم گفتم نمی‌خوام .. چون واقعا به نظرم گرونه . ولی یار اصرار داشت که بخره ، با اون گل سفیدا باهم خرید . منم ترکیبشون کردم گذاشتم تو گلدون . 

یار گفت خدا کنه زود پژمرده و خراب نشن .. 

 تو ذهنم این روایت مولا اومد : 

 

 

 

 

  • [ زینبم ]

دیروز رفتم پیش دکترم و بالاخره وقت عمل مشخص شد ! 

برای بیست و پنج فروردین بهم وقت داد برای بستری و بیست و ششم هم جراحی انجام میشه . 

به سری مکمل و تقویتی هم دارم میخورم،همون داروهای جدید که پست قبلی در موردشون نوشته بودم . 

فعلا سر حال‌ترم الحمدلله . درد زیادی ندارم خدارو شکر ...

مشغولیت‌‌ های روزمره و معمولی

فقط اینکه رفت و آمدم به خونه مادر رو کنترل شده‌تر کردم و شب هم برمیگردیم خونه خودمون. اینطوری رو برنامه‌تر پیش میره همه چیز. 

 

یار خیلی روی خورد و خوراکم حساس شده و این موضوع خیلی رو مخ منه ! دائما در حال یادآوری این موضوعه که باید سردی نخورم ، ماست نخورم شیر نخورم سس نخورم ، فست فود نخورم و.... و وقتی میخورم خیلی عصبانی میشه و غرغرو میشه . حق میگه‌ها کاملا درست میگه .. ولی من خیلی بهم بر می‌خوره و حالم بد میشه. آخه بدبختی اینه که چیزایی که برای من ممنوعه خیلی زیاد و روزمره‌اس و رعایت کردنِ همه باهم واقعا برام سخته. ولی یار به همه‌اش حساسه.. تک تک و دونه به دونه :(

 

دارم تلاشم رو میکنم که وضعیت رضایتم از شرایط موجود رو برگردونم به حالتِ از شش ماه پیش به قبلم.. قبلا خیلی بیشتر راضی به رضای خدا بودم . البته شرایط سختی رو هم گذروندم.. ولی مگه نه این که خدا بیشتر از طاقت امتحانمون نمی‌کنه؟ پس نباید اینقدر کم می‌آوردم . هر چند الان هم که اینها رو میگم خیلی اوضاع درستی ندارم.. اما دارم تلاشم رو میکنم.

امام رضا علیه السلام مگر نگاهی به دلم کنن و کمکم کنن ...

  • [ زینبم ]