من از یکی از بهترین سفرهای عمرم ، هفته پیش برگشتم .
این روزا خیلی به تفکرات مختلفی که تو ذهن آدمهای دیگه هست فکر میکنم . مثلا در مورد اینکه من محرم کربلا بودم و اربعین هم الحمدلله روزیم شد و الان باز قبل محرم قسمتم شد رفتم ، دیگران چه فکری میکنن ؟ نمیخوام اینجا بنویسم که چی فکر میکنن . هممون میدونیم ... اینجا میخوام بنویسم که فکر کردن به این موضوع خیلی حالم رو بد میکنه و هرچی به ریشه این موضوع فکر میکنم فقط به این نتیجه میرسم که دلیل این همه فکر کردن و حال بد بعدش اینه که من زیادی به اینکه دیگران چی میگن اهمیت میدم ... متاسفانه...
بیخیال !
سفر چطور بود ؟ الحمدلله عالی.. از اول که راه افتادیم یار عقب نشست و کتاب جدیدی رو شروع کرد به خوندن . من کنار راننده و پدرم هم راننده بودن . تو کل مسیر " تقریبا " گریه کردم . با هر مداحی و هر روضه ... تا رسیدیم به مرز . ماشین رو همونجا پارک کردیم و تو گرما از مرز رد شدیم . داشتن برای محرم و اربعین همه چیز رو آماده میکردن و کارگرا مشغول کار بودن .
خیلی زود ماشین گرفتیم و راهی نجف شدیم ... اونجا یه حسینیه رو یار هماهنگ کرده بود و قرار شد رو شب بمونیم .
حرم پدری ؟ حس فوقالعادهای داشت.. بعد از چند سال سفر تو شلوغی و از دور زیارت کردن ، بلاخره صحن خلوت.. ضریح خلوت.. خب این هم حال و هوای خودش رو داره واقعا . من به این نیاز داشتم .. به یکم تو خلوتیهای حرم راه رفتن و درد و دل کردن و آروم گرفتن .
دستم رو کشیدم رو انگورهای ضریح ، لبخند زدم.. مست شدم ! گریه کردم و خوب شدم .. و چقدر دلم سوخت برای کسانی که امیرالمومنین علیهالسلام رو ندارن. بیچارهها ..........
بیچارهها .............
ز اعماق قرون ، از بین جمعیت تو را دیدیم
تو هم ای ناز مطلق ! از همان بالا ببین ما را ...
به ذلت بر زمینش سر نهادیم و ثنا گفتیم
به روز حشر با عزَت برون آرد زمین ما را ..
چهارشنبه شب رفتیم کربلا . اونجا خونه یکی از شاگردهای یار بود که تابعیت عراقی هم داشتن و خونه برای خودشون بود که ایران بودن و کلید رو به ما داده بودن . قسمت خوبش این بود که کف خونه تمام سرامیک ایرانی و نو و تمیز بود و دیوارا هم تا نصفه سرامیک بود . این برای من که وسواس دیوار دارم از همه چیز بهتر بود . محیط خیلی تمیز ، حمام تمیز با ماشین لباسشویی و خشککن ، سرویس بهداشتی تمیز و کولر گازی... آخرین بار که اینقدر ویآیپی اومدم کربلا ۶ سال پیش بود :))
ما همیشه ترجیح دادیم بیشتر بیایم و سختتر... تا اینکه دیر به دیر بیایم و راحتتر ..
ما که نه ! آقا توفیق دادن و اینطوری طلبیدن یعنی .
کربلا هم
نفس عمیییییق
پر از حس ناب...
مثل گرمای شدید بینالحرمین که وقتی نزدیک حرم اباعبدالله میشی یهو نسیمِ خنک داخل صحن به صورتت میخوره .
مثل بوی خوبی که تو حیاط حرم اباعبدالله میاد ...
مثل بازی کردن بچهها تو سراشیبیهای ورودی حرم !
مثل نزدیک ضریح نشستن ، هندزفری به گوش روضه گوش دادن .
مثل روی پلههای باب سلطانیه نشستن و به زائرا نگاه کردن و اشک ریختن ..
چقدر موقع خداحافظی سخت بود
فقط ارباب میدونن اون ثانیهای که از بیرون ، دمِ باب سدره به ضریحش چشم دوختم و نشستن زمین رو بوسیدم و اشک ریختم چی بهم گذشت
گفتم قلبم رو اینجا گذاشتم و خداحافظ...
با لحن لوس بچهگونه خودم که حتما امام حسین خودشون میدونن چقدر من مسخرهام ، بهشون گفتم نذارن یه روزی دوستشون نداشته باشم ، گفتم اگر بذارید یه روزی بیاد که دیگه دوستتون ندارم، دیگه دوستتون ندارم!.. قهرم.. اونقدر قهر که الهی بمیرم...
خلاصه که آقاجان ، من رو رها نکن قربونت برم ، عزیز دلم ، عزیز دل زینب ... عزیزم ... من رو رها نکن ..
راستی ، از همه عکسهایی که از حرمها و اماکن مقدس میذارم هرطور که دوست دارید میتونید استفاده کنید و مانعی نیست ...
مثلا میشه منت بذارید سرم و بذارید بکگراند گوشیتون ، منم دعا کنید :)
تشکر
- ۴ نظر
- ۲۹ خرداد ۰۳ ، ۰۲:۴۳