تازه مذهبی شده بودم ، فکر کنم سال ۹۳ اینا بود
داشتم میخوندم برای کنکور
یه شب خواب دیدم : تو برف و کوران شدید چادرم رو محکم نگه داشته بودم ، به زور تو جاده قم داشتم میرفتم سمت قم تا رسیدم به یه ساختمون سه ، چهار طبقه و از طبقاتش به سختی و لرزون تو سرما رفتم بالا تا رسیدم طبقه آخر.. و بیدار شدم .
خوابم رو برای مادرم که تعریف کردم ، مادر گفتن این طبقه بالا رفتنت یعنی به جایگاههای بالا میری هرچند به سختی اما میرسی انشاءالله
منم چیزی از تعبیر خواب و اینا نمیدونستم و دل خوش کردم به تعبیری که مادرم گفتن و تمام.. یادم رفته بود اصلا دیگه :)
یادتونه گفتم اتفاقهای عجیب و جدیدی داره برای زندگیم میوفته و استادمون برنامه جدیدی دارن ؟
ما داریم میریم قم...
نه برای زیارت ، برای زندگی + زیارت..
یار با استادش رفته قم دنبال خونه میگردن و خونه خودمون رو گذاشتیم تو دیوار بدیم اجاره
.
از حال خودم فعلا چیزی نمیگم . فقط در این حد که خوب نیستم .. فقط به خاطر زندگیم دارم با صاحبالزمان معامله میکنم ( بله من همین قدر پرو و بی چشم و رو هستم :) ولی توان من اینه عزیزان ..
میخوام خیلی غر بزنم
ولی فعلا نمیگم. چیزی نمیگم..
فعلا ببینیم خونه چی میشه :)
.
.
.
شاید حالا بشه بگم منم هان ؟ کوچه کوچه حیران زلفت.. ؟
.
.
.
خب دیگه باهاتون به اشتراک گذاشتم یکی از بزرگترین داستانهای زندگیم و
فعلا
- ۲ نظر
- ۱۶ شهریور ۰۴ ، ۰۴:۲۱



