خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

اعتیاد به نوشتن از اون دسته از اعتیادهایی هست که نه میشه ترک کرد و نه آدم اصلا می‌خواد که ترک کنه . گاه‌گاهی سرک میکشه تو زندگی من و میگه بنویس ، که اگر ننویسی انگار به فعل نرسیدی کلا..
برای همین هم
می‌نویسم . از حدودا سال 92..
خانه به دوش طورانه البته .


کانال ایتا :

https://eitaa.com/bejana

نویسندگان

۱۴۷ مطلب توسط «[ زینبم ]» ثبت شده است

تازه مذهبی شده بودم ، فکر کنم سال ۹۳ اینا بود 

داشتم می‌خوندم برای کنکور 

یه شب خواب دیدم : تو برف و کوران شدید چادرم رو محکم نگه داشته بودم ، به زور تو جاده قم داشتم می‌رفتم سمت قم تا رسیدم به یه ساختمون سه ، چهار طبقه و از طبقاتش به سختی و لرزون تو سرما رفتم بالا تا رسیدم طبقه آخر.. و بیدار شدم . 

خوابم رو برای مادرم که تعریف کردم ، مادر گفتن این طبقه بالا رفتنت یعنی به جایگاه‌های بالا میری هرچند به سختی اما می‌رسی ان‌شاءالله 

منم چیزی از تعبیر خواب و اینا نمی‌دونستم و دل خوش کردم به تعبیری که مادرم گفتن و تمام.. یادم رفته بود اصلا دیگه :)

 

 

یادتونه گفتم اتفاق‌های عجیب و جدیدی داره برای زندگیم میوفته و استادمون برنامه جدیدی دارن ؟ 

ما داریم میریم قم... 

نه برای زیارت ، برای زندگی + زیارت.. 

یار با استادش رفته قم دنبال خونه می‌گردن و خونه خودمون رو گذاشتیم تو دیوار بدیم اجاره 

.

از حال خودم فعلا چیزی نمی‌گم . فقط در این حد که خوب نیستم .. فقط به خاطر زندگیم دارم با صاحب‌الزمان معامله می‌کنم ( بله من همین قدر پرو و بی چشم و رو هستم :) ولی توان من اینه عزیزان .. 

میخوام خیلی غر بزنم

ولی فعلا نمیگم. چیزی نمیگم.. 

فعلا ببینیم خونه چی میشه :)

.

.

.

شاید حالا بشه بگم منم هان ؟ کوچه کوچه حیران زلفت.. ؟

.

.

.

خب دیگه باهاتون به اشتراک گذاشتم یکی از بزرگترین داستان‌های زندگیم و

فعلا

  • [ زینبم ]

امشب یه شکرگزاری بزرگ از خالق خودم دارم

نه از باب خود بزرگ‌بینی

بلکه از باب شگفتی قشنگی که خلقت انسان داره و هرکس ممکنه تو خودش چیزی‌ رو کشف کنه که واقعا قابل ستایشه ... 

چیز قشنگی که مدت‌هاست تو وجود خودم پیدا کردم و هر لحظه به خالقیت قشنگ خدا پی بردم 

اینه که : به شدت کارکرد ذهنی تطابق‌دهنده‌ای دارم (نمی‌دونم از چه کلماتی برای بهتر روشن کردن موضوعم استفاده کنم. ) 

تطابق‌دهنده‌ی مثبت ! 

جمع‌کننده اصلِ مسائل مختلف باهم

نمی‌دونم چطور بگم 

وصل کردن موضوعات ظاهرا متفاوت به یک نقطه اصلی و تطابق پیدا کردنشون با هم تو ذهنم. 

یه مثال ساده 

تو یکی از این مقاله‌های روانشناسی در مورد تنهایی انسان می‌خونم 

و بعد از چند ماه یا سال ، یه روایت از امام صادق علیه‌السلام و بومب ! جوری تطابق این دو فکت برام روشن و واضحه که کیف می‌کنم ... 

( سعی کردم یه مثالی بزنم که شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد.. ) 

مثل این ، برام خیلی پیش میاد .

 از امور روزمره زندگی گرفته تا مسائل علمی کوچکی که گه گاه دنبال می‌کنم و. . . 

 

امشب فهمیدم که چرا :

وقتی آدما حرف میزنن بیشتر از ظاهر حرف‌هاشون ، نیت پشت اون حرف ، غم پنهان اون فرد ، استرسی که داره یا عمق تفکری که داره رو درک می‌کنم 

و

اون رو منطبق می‌کنم به مسائل انسانی‌ای که 

نتیجه میشه اینکه : 

آدم دلسوزتری میشم نسبت به بقیه 

دائما در حال توجیح کردن رفتار آدم‌ها هستم 

دائما در حال توضیح دادن رفتار بقیه به اطرافیانم هستم ... 

چون تو ذهنم رفتار و کردار فلان شخص رو تطابق دادم به یه اصلی . 

 

فکر نکنم کسی چیزی از متنی که نوشتم رو متوجه بشه و ارتباطشون رو با هم ؟ نتونستم خوب توضیح بدم . ولی اینجا می‌نویسم بمونه یادم حداقل 

که امشب بابت این موضوع شکرگزارم ...

 

 

  • [ زینبم ]

یه مکالمه غم‌انگیزی رو که با مادر داشتم تو نوت گوشیم نوشته بودم وقتی حالم رو خیلی بد کرده بود .. خیلی وقت پیش . 

امروز اومدم یه جمله که تو اینستا خوندم و خیلی به دردم‌ میخورد رو وارد نوت کنم ، چشمم خورد به اون مکالمه و حذفش کردم . چی شد حذف کردم ؟ احساس کردم دیگه غمی ازش تو دلم نیست . چرا ؟ چون مادر ازم عذرخواهی کرده بودن بابتش.. نه مستقیم البته _ که منم هیچوقت راضی نیستم مادرم مستقیم عذرخواهی کنن _ ولی خب خیلی با محبت نشون دادن که پشیمونن از گفته خودشون و.. تمام . 

 

باور کنید ، ذهن آدم دقیقا مثل همین نوته .. اگر وقتی بدی می‌کنید ، آسیبی می‌زنید ، عذرخواهی کنید ، ذهن خود به خود اون رو پاک می‌کنه و غمش رو می‌شوره و می‌بره .. 

جاش می‌مونه‌ها ، یعنی خب در کل تو ذهن میمونه . ولی خب ، خوب میشه ترمیم میشه .. دریغ نکنید اگر لازمه عذرخواهی و جبران‌ کنی ♥️🌱

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

من دیروز از سفر عراق رسیدم و امروز اومدیم باغ برای فیلمبرداری و عکاسی از محصولات مزون . 

رویاهای بزرگی برای تولید دارم .. حرف‌های رهبری رو در مورد تولید می‌خونم تا کم نیارم . ولی اعتراف : کار رو شونه‌هام سنگینه + تنهام و احساسش می‌کنم + تنها کسانی که خیلی دغدغه کمک به من رو دارن یار و حمایت‌های عاطفیشه و پدرم . یا این‌که این دو نفر بهتر بلدن نشون بدن دغدغه‌مند بودنشون رو ... 

از طرفی ، یه سری نکات ریزی وجود داره که حس می‌کنم کارم طیب و طاهر نیست . مثلا همین که چهره مدل مشخصه .. آرایش نداره (در حد کرم صورت) ، ولی خب زیباست .. چند تا از دوستام گفتن زیباییش خیره‌کننده اس (ماشاءالله لا حول و لا قوه الا باالله) ، خب این خودش یکم من رو سر در گم‌ می‌کنه .. 

نمی‌دونم چیکار‌ کنم ؟ وسط راهم و دکمه برگشتی فعلا نیست انگار ، هست ؟ 

 

مسئولیت خیلی زیادی روی دوش خودم حس میکنم ، خداجون مدد .. 

 

 

 

 

عکس‌های کربلا رو باید اینجا بذارم بمونه برام . بعدا .. 

  • [ زینبم ]

دارم نفس می‌کشم 

عمییییییقِ عمیق ... 

هوای ؟

کرب و بلای ارباب رو 

دعاگو ام 

 

اسم‌هاتون رو تو نظرات بفرستید 

هم اسم خودتون رو و هم کسانی که دوست دارید اسمشون رو رو به روی ضریح بگم ⚘️

 

چند روزی کربلا هستم و بعد نجف.. به نیابت از شما زیارت می‌کنم . 

 

 

(( الحمدلله رب العالمین ))

  • [ زینبم ]

 

 

 

 

 

 

جنگِ لعنتی ، همه چیز را خراب می‌کند ! 

" انسان " را در یک ثانیه تبدیل به موجودی بی‌جان می‌کند ..

اندیشه را ؟ 

نه نمی‌تواند اندیشه را بی‌جان کند 

نیست که اندیشه جانی از جنسِ فراتر از جان‌های این دنیا دارد ، به همان دلیل .

و به این دلیل که اندیشه ریشه می‌کند در فرهنگ یک جامعه 

از یک‌ مادر ، بی آن‌که تلاش زیادی انجام دهد ، به روح فرزندش دمیده‌ می‌شود ..

جنگ لعنتی را تمام می‌کنیم .

بعد هم حسابی برای انسان‌های بی‌جان خود سوگواری‌ می‌کنیم . 

اما ، اندیشه را باید دریابیم 

اندیشه‌ی نسل‌های آینده را ، ما امروز می‌پرورانیم . اندیشه‌ای را که هرگز نمی‌میرد ... 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مرگ بر‌ اسرائیل

 

 

 

 

______________________________________

 

▪︎ پ.ن:

 

یه کلمه کلیدی جدید اضافه می‌کنم به نام " مبارزه "

چون فکر می‌کنم قراره حالا حالا ها درگیر این ماجرا باشیم ...

  • [ زینبم ]

امروز بالاخره کرکره مزون مجازی رو دادیم بالا 

و کارمون تو اینستاگرام رو شروع کردیم ... 

امیدوارم امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) از ما راضی باشن .. 

.

.

.

نوشتم که یادم بمونه 2:40 دقیقه نصف شب ۱۷ خرداد چه بودم و چه کردم :)))

  • [ زینبم ]

سلامی از طرف زینبی که _گوش شیطون کر_ حالش بهتره ✨️

 

اول از همه ، اول اردیبهشت از یکی از دوستانمون (آقا مهدی‌-قم) که دوره‌های کاااامل طب سنتی رو گذرونده ، حتی دوره‌های آسیایی و اینا رو ، یک سری دارو گرفتیم من برای مشکلاتی مثل بی‌حالی و کسل بودن و بی‌اراده بودن و اینا . دوستان چند تا قطره هومیاپاتی بود این داروها (من بیرون از فضای وبلاگ در مورد این موضوع با دوستان نزدیکم فقط حرف زدم ، چون.. یه جوریه.. یکم انگار خرافات‌طوره ، نمی‌دونم ! ) خودشون میگن یه جورایی انرژی‌درمانیه انگار.. 

به هر حال ، برای من تاثیر داشت ! واقعا .. حالم خیییلی بهتره . ممکنه به خودم تلقین کرده باشم ، اوکی ، نمیدونم .. مهم اینه که الان اوضاعم خوبه . 

 

در حدی که بلاخره دوباره یه رژیم رو از سر گرفتم با یه دکتره تو کرج ، آزمایش نوشت و فهمیدم مقاومت به انسولین دارم پس لاغر شدن برای من سخت‌تره گویا ، به هر حال من تلاشم رو دارم می‌کنم . الان دو هفته‌ای شده حدودا ... طبق آزمایش تالاسمی مینور دارم ، چی هست ؟! 

از این‌که برای سلامتی خودم دارم تلاش می‌کنم خیلی به خودم افتخار می‌کنم 👏🏼

حتی

حتی :))

حتتتتتی : اولین دلمه زندگیم رو پختم و حدس بزنید چی ؟ فوق‌العاده شد ! باید بدون گوشت چرخ‌کرده می‌بود و با این حال خیلی خوشمزه شد .. هم برای مامانی و هم برای مادر بردم جفتشون باورشون نمی‌شد این‌قدر خوب شده باشه . راضی ام از خودم.. 😅

این عکسش : 

 

 

بعد 

دو هفته پیش یه سفر رفتیم کاشان ، کاری ندارم با همسفرها چطور گذشت ، بد گذشت.. ولی خب گذشت و تمام ! 

ولی خیییلی دوسش داشتم کاشان رو 

من خب ۴ سال معماری خوندم ، طبیعتا از دیدن اون خونه‌های قدیمی و تاریخی داشتم بال در میاوردم .. 

سر مزار علمای بزرگی هم رفتیم و دوست دارم بیشتر از این سفر بنویسم ولی خیلی حسش نیست ، سو فقط عکسشون رو میذارم کیف کنید . 

 

 

اینجا هم مزار یه آدم عجیب تو تاریخ شیعه‌اس  : 

 

 

حالا

چه خبر از کار و بار ؟ با پاندا رفتیم عکاسی و از محصولات عکس گرفتیم ، پاندا خودش استایلیسته در نتیجه کار مدلینگ محصولات رو هم خودش انجام میده . منم عکاس و فیلم‌بردارم و در آخر ادیت‌هارو با مشورت هم انجام میدیم . 

منتظر لوگو بودیم که یه دوستی بدجور بدقولی کرد و ما رو کلییی عقب انداخت !! در حدی که ما دیگه فقط با محصولات محرم باید شروع کنیم.. خیره . 

حالا دوباره باید بگردیم یکی که حرفه‌ای کار لوگو و طراحی انجام میده رو پیدا کنیم و لابد ۱۰ روز هم معطل اون باید بشیم 🤦🏻‍♀️

 

ولی دوستان ، لوکیشنی که توش عکاسی کردیم با هنر عکاسی اینجانب و کاربلد بودن پاندا البته ، عالیه‌ها عااالی.. یه لوکیشن سنتی و توپ و رایگان ! 

چندتا از عکسارو میذارم هم آستین بامزه ۲ تا از محصولات رو ببینید و هم لوکیشن رو مشاهده بفرمایید 😎🤓

 

 

 

همین دیگه..

روزگارمون این شکلی بود این چند وقت .

تا ببینیم چی میشه 

 

 

 

 

 

 

 

التماس دعا ✨️

  • [ زینبم ]

گفتم ذوقم رو با شما به اشتراک بذارم 

دارم میرم دیدار با رهبری 😍

اولین باره... ❤️

 

 

ذوق‌زدگانییییم ✨️

 

  • [ زینبم ]

 

● توسلی به شیخ الائمه علیه السلام

 

حضرت صادق علیه السلام در کلام نورانی خود می فرمایند:

«إن هذا العلمِ علیه قفلٌ و مفتاحه المسألة»

«بر این علم قفلی قرار دارد و کلید آن مسألت(سؤال) است»

 

طبق این روایت شریفه :

 

•  علم اهل بیت علیهم السلام در دسترس است اما وصول به آن مشروط به مسألت است.

•  علم به خودی خود قفل ندارد ، قفل از ناحیه غفلت و توجه به دنیا ساخته می شود.

• مراد از مسألت در روایت، اولاً توسل و طلب قلبی از اهل بیت ، و ثانیاً سؤال پرسیدن از علما است.

 

• نکته قابل توجه این که: اصل توجه و مسألت و طلب کردن که کلید علم است، امری نیست که از انسان به تنهایی بر بیاید ، بلکه باید به عنایت آل الله روزی انسان شود...

  • [ زینبم ]

سلام 

حالم بهتره 

با یار این مدت خیلی صحبت کردیم.  حس می‌کنم داره سعی می‌کنه بیشتر هوای من رو داشته باشه ، البته این‌که واقعا چقدر موفقه رو نمی‌دونم.. گاهی دلم بهش خوش میشه و گاهی حس می‌کنم تنهاترینم و با همه غریبه‌ام . 

ولی.. اوضاع فعلا داره خوب پیش میره . حرف می‌زنیم ، تعامل‌می‌کنیم ، گذشت می‌کنیم ، کنار میایم ، محبت می‌کنیم و عشق می‌ورزیم ... 

تا خدا چه خواهد .. 

 

گفته بودم داریم با پاندا یه کاری راه می‌ندازیم ؟ 

داریم یه مزون کوچیک‌می‌زنیم . می‌خوایم تو رونق تولید یه سهم کوچولویی داشته باشیم . البته فعلا سرمایه کمی داریم و خودمون تولید نمی‌کنیم .

اما مستقیم از تولیدی خرید می‌کنیم و تو اینستاگرام می‌فروشیم 

هنوز شروع نکردیم 

عباها و روسری‌هارو خریدیم ، هفته آینده میریم برای عکاسی و فیلم‌برداری ... 

چادر نخریدیم هنوز و تقریبا پول زیادی هم برامون نمونده . 

خوبیش اینه که به بازاریابی دیجیتال مسلطیم ، ادیتوریم ، عکاسی و فیلم‌برداری بلدیم.  الگوریتم اینستا رو میشناسیم و ایده‌های نو و جاذاب داریم

با این حساب 

سرمایه غیر نقدی زیادی برای پیشرفت داریم 

سو..

بسیار امیدوارم .. 

از قبل با پاندا قرار گذاشتیم ، چند درصد از سود برای مقاومت ، چند درصد از سود برای نیازمندای کشور خودمون و درصد کوچیکی هم برای کمک به حیوانات آسیب‌دیده کنار بذاریم . 

یه تصمیم جدید و عجیبی با یار گرفتیم 

نمی‌دونم یادتونه یا نه ، یار یه استادی دارن که باهاشون فلسفه می‌خونن 

این استاد که خیییلی به ما نزدیک هستن الحمدلله 

یه برنامه جدید و عجیبی به ما دادن که کل زندگی ما رو دگرگون می‌کنه ! 

اینکه چیه و اینا ، بعدا میام میگم . 

فعلا در همین حد بگم که احتمالا تا آخر امسال ما اسباب‌کشی داشته باشیم !!..

 

 

 

فضای خونه خوبه 

خونه تمیزه ، من سر حالم ، پادکست گوش میدم ، آهنگ گوش میدم ، بی‌کلام میذارم .. 

شب‌ها سوره واقعه رو پخش می‌کنم و.. 

اوضاع خوبه . 

تو اینستا فعال‌تر شدم از قبل 

عذاب وجدان دارم ، ولی خب فرار نمی‌کنم ازش.. 

اگر کسی تو اینستا هست آی‌دی بگه فالوش کنم . 

همین

فعلا همین...

.

.

.

+ رو به رواله زندگی اون کسی که لحظه‌هاش با قال‌الصادق می‌گذره ... 

  • [ زینبم ]