خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

اعتیاد به نوشتن از اون دسته از اعتیادهایی هست که نه میشه ترک کرد و نه آدم اصلا می‌خواد که ترک کنه . گاه‌گاهی سرک میکشه تو زندگی من و میگه بنویس ، که اگر ننویسی انگار به فعل نرسیدی کلا..
برای همین هم
می‌نویسم . از حدودا سال 92..
خانه به دوش طورانه البته .


کانال ایتا :

https://eitaa.com/bejana

نویسندگان

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام صادق» ثبت شده است

پلان ۱ ) 

رفتیم بیمارستان ، جواب پاتولوژی رو دکتر دید و گفت که چیز خاصی نبوده الحمدلله و تمام ! نه دارویی نه چیزی ... 

ولی من دلم آروم نیست ، بدنم بهم ریخته‌اس و هورمون‌ها هم همین‌طور . وقت گرفتم از دکتری که شاگرد همین جراحم هست . همون که قبلش می‌رفتم پیشش برای کارها و درمان‌های قبل عمل ... فردا یا دوشنبه می‌رم پیشش.

 

پلان ۲)

پاندا حالش خیلی بده ، هرچی می‌خوره رو بالا میاره و دائما گوارشش بهم‌ریخته‌اس .. رفتیم پیش یه دکتر تو کرج هم آندوسکوپی نوشت و هم کولونوسکوپی! و دوتاش باهم حدودا ۵ تومن می‌شد .. رفتیم بیمارستان بقیه‌الله گفت اصلا کولونوسکوپی لازم نیست و فقط باید آندوسکوپی بشه . وقت داد برای فرداش .. مامان و بابا ، پاندا رو بردن آندوسکوپی و من چون فکر نمی‌کردم چیز خاصی باشه موندم خونه. تازه پری زنگ زد و گفت که تا آری کرجه بیاید دور هم جمع بشیم و برای شب دعوتمون کرد خونه‌شون. 

بعد مامان زنگ زدن و گفتن پاندا خیلی استرس داشت :( و این‌که در کل بیهوشش کردن.. خیلییی نگرانش شدم ولی دیگه چاره‌ای نبود . اونا تهران بودن و من کرج.. باید صبر می‌کردم . حالا قرار بود ساعت ۷ خونه پری باشیم من و یار برای شام ، بعدش یارِ من و یار پری برن خونه ما و آری تنها بیاد خونه پری اینا که باهم باشیم تا صبح . 

یهو ساعت نزدیک ۶ مادر زنگ زدن و گفتن که دکتر پاندا گفته که یه پلیپ تو معده‌اش بوده که برش داشتن و باید غذای سبک و نرم بخوره ، من می‌تونم براش عدسی بذارم یا نه؟ ( مامان خبر نداشتن که من شب دعوتم) . 

گفتم باشه و چون می‌دونستم خودشون هم شام ندارن سه تیکه مرغ داشتیم اونم برای شام خودشون گذاشتم بپزه و برنج دم کردم ساعت نزدیک ۷ بود به پری زنگ زدم و جریان رو گفتم و گفتم ۸ میایم . 

بدو بدو کارارو کردم و ۸ اسنپ زدیم دم خونه مادر اینا و غذاشون رو گذاشتیم تو پارکینگ و رفتیم خونه پری اینا ...

 

خونه پری هم خوش گذشت اما تمام مدت غمِ حال پاندا باهام بود دیگه . بچه کلا هیچ جونی نداشت ، یک ماه تمام هم یه سره استفراغ و.. خیلی ضعیف شد . 

کنکور هم که داره و از استرس کل صورتش شده جوش ! 

کاش حداقل نتیجه کنکور براش خوب باشه که یکم خوشحال بشه :( 

 

پلان ۳ ) 

پری برامون فلافل خونگی درست کرد با قارچ و پنیر که خیلی خوشمزه شده بود . بعدش یار و دوستش برگشتن خونه ما و آری پسرکش رو خوابوند خونه مامانش و اومد پیش ما .. 

جمعمون بسی با صفا بود ، کلی در مورد حسین بختیاری حرف زدیم و گریه کردیم و دلتنگی .. راستی واقعا محرم کجا بریم  ما ؟!! #آقای_روضه‌خوان کجایی الان؟ هعععی..  

با پری تصمیم گرفتیم دوباره مباحثه‌هامون رو شروع کنیم . قرار شد شنبه‌ها و دوشنبه‌ها بحث کنیم . اولین جلسه میشه فردا ، که من می‌خوام کنسل کنم و برم دکتر :)) همین‌قدر رو برنامه پیش میره همیشه درس خوندن‌های ما ! 🤦🏻‍♀️

 

اما پلان ۴ ) 

و ما ادراک ما پلان ۴ ... 

این هفته بالاخرههههه بعد از ۱ ماه و خورده‌ای درس خوندم . کافی خوندم ... کافیِ جانم .. کافیِ عزیزم ... کتاب شریف اصول کافیِ من ! ❤️ فلسفه خوندم .. منطق خوندم... همین . 

و جانی دوباره گرفتم ! 

فلذا باید داد بزنم و بگم : 

 

رو به رواله زندگیِ اون کسی که لحظه‌هاش با قال الصادق ‌می‌گذره.... (علیه‌السلام)

 صوت این مداحی هم بذارم که خودم خیلی کیف می‌کنم باهاش : 

 

 

 

 

قبلا گفته بودم از وقتی کافی می‌خونم یه جورِ دیگه‌ای امام صادق علیه‌السلام رو دوست دارم ؟ #امام_صادقی‌ام ... ✋🏻🌱

 

 

 

 

 

و البته وای از هوای دلبرِ این روزا ... مگه میشه با دیدن این تصویر حال دل آدم رو به راه نشه ؟!   این روزا هم بره و ثبت بشه تو خاطراتم ...

 

  • [ زینبم ]

 

 

سالگرد شهادت امسالِ شما ، این هم اضافه بشه روی غم‌های من ..

 

______________________

 

دلم گرفته ، رو به قبله ، کنار بخاری می‌شینم . از توی مفاتیح کلمات مبارک استغاثه به امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف  رو می‌خونم و چند قطره اشکی که هنوز سرازیر نشده رو از چشمم پاک می‌کنم .. می‌رسم به این قسمت از دعا : حاجتی کذا و کذا .. و  به این فکر می‌کنم که حاجاتم رو بیان کنم ؟ بشمارم ؟ چه حاجتی اصلا ؟ بازم زورم به خودِ درونم نمی‌رسه و فقط از حاجات علمی‌ای که دارم می‌گم و بقیه رو محول می‌کنم به علم خود امام از درون من و نیازهام... 

دلم پر می‌زنه برای سرمای هوای تو صحن جامع .. برای گرمای داخل حرم .. چشم‌هام رو می‌بندم و تصور می‌کنم که اولِ راهِ سرازیری به سمت ضریح مبارک حضرت رضا علیه‌السلام،  کنار دیوار می‌شینم . چشم‌هام پر از اشک میشه همیشه وقتی از این‌جا ضریح رو نگاه می‌کنم.. مثل همیشه قبل از هر حرفی چند بار تکرار می‌کنم : خیلی دوستتون دارم.. به خدا خیلی.. خیلیییی دوستتون دارم .. خیلی دوستتون دارم ..  این‌قدر این جمله رو می‌گم تا صورتم از گریه‌هام خیس بشه . بعد دونه دونه گناهام از خاطرم می‌گذره و توبه می‌کنم ! من فقط این‌جا سرم رو پایین می‌ندازم.. من فقط این‌جا شرمنده می‌شم.. شما فقط می‌دونید من چقدر پرروام شما فقط می‌دونید وقتی منِ پرو ، سرم رو پایین می‌ندازم ، میگم غلط کردم میگم خیلی خجالت می‌کشم ، میگم اصلا بزنید تو گوشم ، یعنی چی .. این البته از بی‌ادبیِ منه باید ببخشید ! باید ببخشید که انقدر بداخلاقم... باید ببخشید که زینت شما نیستم :)

 

چشمام رو باز می‌کنم و می‌بینم یار رو‌به‌روم نشسته و لبخند می‌زنه ، میگه کجایی ؟ بهش گفتم ... 

گفتم خیلی بده که نمی‌ذاره من برم زیارت . بابا یه شب رفت ، یه شب برگشت ، یه شب تو حرم موندن دیگه چیه که آدم بخواد این‌قدر سخت‌گیری کنه ؟! 

طفره میره.. جوابم رو نمیده.. شوخی می‌کنه که بحث منحرف بشه.. 

نمی‌فهممش 

بهش گفتم یه روز از همین روزا میای خونه میبینی نیستم و رفتم :) 

اونم لپم و کشید و رفت

بله..

چون می‌دونه اگر دلش رضا نباشه نمیرم ! 

منم دلم رو خوش می‌کنم به این که امام رضا علیه‌السلام هر وقت خودشون صلاح بدونن هرطور که خودشون صلاح بدونن من رو می‌طلبن .

_____________________

 

بلاخره منطق جناب مظفر رو شروع کردم ، صوت آقای زنجیرزن خیلی برای شخص من مفید نبود و با صوت استاد محمدی جلو میرم و خوبه خداروشکر .. 

این عکس از جزوه‌نویسی صوت دوم هست ، خونه مامان اینا وقتی همه خواب بودن و من خوابم نمی‌برد و درد داشتم . من و کتابام ، دردام و همه :) 

بیشتر مطالب تا این‌جا برام تکراری بوده اما چون کلا فراموش‌کارم ، به هر حال دوباره خوندنشون برام خوبه . البته نکته‌های ریز مفید هم زیاد داره..

 

 

این تابلو کوچولو رو تازه خریدم . نصبش کردم رو به روم بالای میز مطالعه . و این واقعا حرف دلم بود و برای همین خریدمش.. وقتی کتابام رو می‌خونم بهترین ورژن خودمم ! میگه تو (خطاب به خودم) دوست‌داشتنی‌ترین قسمت من هستی .. و این حس خیلی برام نسبت به خودم واگعیه ! 

 

 

 

بخاری عزیزم.. این‌جا که این عکس رو گرفتم حس خوبی داشتم صرفا خواستم ثبت بشه . وقتی زمستون میشه و بخاری رو نصب می‌کنیم ، جلوی بخاری میشه جای مورد علاقه من از غروب به بعد . این‌جا هم نشسته بودم و تو نت دنبال صوت خوب برای منطق می‌گشتم و دمنوش به و زعفرون می‌خوردم و بسی حالم خوش بود... 

 

 

 

خبر خوووووب این‌که جلد ۲ اصول کافی رو تموم کردم و بابتش هزاررررتاااا الحمدلله،  بابتش هزار تا ماچ به عمامه امام صادق علیه‌السلام ... دقیقا یک‌سال طول کشید بخونمش . جلد ۳ رو بلافاصله شروع کردم و حلواتش ؟! احلی من العسل .. 

 داشتم فکر می‌کردم این‌قدر ما رو با این جملات ترسوندن 👇🏻

که روایات صحیح و غیر صحیح داره 

که روایات صحیح رو نمیشه از غیر صحیح تشخیص داد 

و...

که اعتمادمون به سخن امامانمون از بین رفته ، برای این‌که این اعتماد به قلبتون برگرده باید مقدمه کتاب کافی رو از خود مرحوم ثقه‌السلام کلینی رحمه‌الله‌ بخونید تا ببینید چقدر این روایات ما قابل اتکا هستن ... اون خدایی که قرآن رو حفظ کرده در طول این سال‌ها و امام رو به عنوان "حجت" قرار داده ، به نظرتون در زمان غیبت ما رو رها کرده و نتونسته حجت بودن کلام امام رو برای ما حفظ کنه ؟! پناه بر خدا واقعا.. پناه بر خدا.. 

البته قطعا ما روایات غیر صحیح هم داریم اما این‌قدر روایات صحیح و طیب و طاهر ما زیاد هستن که لازم و ضروریه که ما اعتقادمون رو با این روایات مچ کنیم که دچار خطا نشیم ! 

قرآن اگر به تنهایی کافی بود ، چرا پیغمبر ما رو به امام ( به عنوان یک ستون هم وزن و هم ارزش با قرآن) ارجاع دادن و فرمودن که این دو از هم جدا نمیشن ؟! 

 

 

 

اگر از من می‌پرسید امسال کتاب اصول کافی رو تو لیست خریدتون بذارید و این کتاب رو تهیه کنید خصوصاااا با ترجمه استاد انصاریان که متخصص این کار هستن باشه که چه بهتر .‌‌ این‌طوری خیالتون از بابت اون روایات حساس هم راحت خواهد بود چون خودشون تو ترجمه گاها توضیحاتی دادن که فهم روایات راحت‌تر میشه ... 

 

و بله..‌ من جلد ۳ رو شروع کردم به کوری چشم شیطان 😒 

هرچه خدا بخواهد... 

 

  • [ زینبم ]

تقریبا ۴ روز از ۷ روزِ هفته برای من صبحانه‌ها ایناست : 

۴ شیره یا شیره انگور یا شیره توت + ارده + اگر باشه قوتو اگر نباشه هم یا گردو پودر می‌کنم یا هیچی . 

و جدیدا یکی دو قاشق عسل و سیاهدانه . 

با چای بدون شکر ... 

 

 

طب سنتی میگه اکثر کیست‌هایی که داخل بدن به وجود میاد به‌خاطر سردی بدن هست . خب من هم دقیقا همین مشکل رو دارم و دارم تمام تمام تمام سعی خودم رو می‌کنم که چیزای گرمی کنار انواع غذاهای سردمون بخورم . 

یعنی سعی می‌کنم تو غذاها و چاشنی‌ها از سردی خوردن دوری کنم ولی دیگه سبک زندگی ما متاسفانه این‌طوری شده که اکثریت چیزایی که می‌خوریم سرده . مثل همین برنجی که تقریبا ۵ روز تو هفته می‌خوریم ... 

حداقل این گرمی‌هایی که تو حاشیه می‌خوریم امیدوارم که تاثیر مثبتی داشته به حقِ حقیقت ک.ح.ی.ع.ص .... اباعبدالله عزیزم . 

 

 

نمی‌دونم چرا دلم خواست از این کلیپ‌ها درست کنم امروز : 

 

دریافت

 ..

 

به یار گفته بودم با استادش در مورد روند ادامه مطالعاتم صحبت کنه . استاد گفته بودن که برگرده عقب و شروع کنه از کلیات فلسفه بخونه تا ذهنش بینش فلسفی پیدا کنه . مخالف ادامه مشاء بودن گویا برای فعلا .. 

حالا این یعنی من ضعیف عمل کردم ؟ نمی‌دانم . هرچی که هست یکم اون ذوق و شوق ادامه رو ازم گرفت اما دارم سعی می‌کنم قوی باشم و به حسم غلبه کنم . به این استاد اعتماد کامل داریم و یکی از فوق‌العاده‌ترین افرادی هست که با واسطه یار ، خدای متعال روزیم کرده تا بتونم روندی رو که همیشه تو زندگیم آرزوش رو داشتم جلو ببرم . 

دیشب شروع کردم در همین راستا کتاب آموزش فلسفه آیة الله مصباح رو خوندم حدودا ۴۰ صفحه .

همچنین استاد گفته بودن این مقدار از منطق که خوندم کافی نیست اصلا و باید منطق مظفر رو بخونم با صوت هر استادی که شد .

 

بعد موقع خوندن کتاب آقای مصباح رحمت الله علیه به این نتیجه رسیدم که من واقعا واقعا به مطالعه چنین چیزی احتیاج داشتم قبل از این‌که بخوام وارد متنِ مطالب فلسفه بشم ! یعنی یه کلیاتی از فلسفه ، تاریخ فلسفه ، مفاهیم و کلمات و معنی و اصطلاحات و... . مطالعه داشتم اما جسته و گریخته در حد مقاله . اما نه این‌طور دقیق و پشت سر هم چیده شده ! این کتاب هم که اصلا فوق‌العاده روون بود حتی متوجه نشدم ۴۰ صفحه چطور گذشت ... و چقدر من علاقه دارم الحمدلله ... 

 

تو فلسفه از همه‌ی هم سن و سال‌های خودم خیلی خیلی عقبم . من می‌گم خصوصا کسانی که دانشگاهی فلسفه خوندن . اما یار میگه اشتباه می‌کنم و اونایی که دانشگاهی فلسفه خوندن فقط تعداد انگشت‌شمارشون واقعا سواد درست و حسابی دارن و اکثریت پراکنده‌خوانی کردن با جزوه‌های استادشون و به همون هم قانع شدن و یه نمره‌ای و مدرکی گرفتن و تمام ... الله اعلم . 

به هر حال همین عقب بودن خیلی تو دل من رو خالی می‌کنه اما هیچ‌وقت برای شروع دیر نیست نه ؟؟

خودم رو با این توجیه می‌کنم که در عوض تو روایت و حدیث یکم بهتر از بقیه هم سن و سالام هستم و این به اون در :)   . حتی شاید تو تاریخ .. حداقل تو روند مطالعه‌اش هستم ... 

نمی‌دونم 

چالش‌های مطالعاتی وسط این همه بدبختی خودش برام خیلی استرس‌زا هست . مگر این‌که امام زمان یه نیمه شبی فکر من از کنار ذهنشون گذر کنه و... همین الان که داشتم این جملات رو با بغض می‌نوشتم تو گوشم پیچید صدای این روایت از خود حضرت صاحب عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف که فرمودن : ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی‌کنیم و یاد شما را از خاطر نبرده‌ایم...

 

اجازه بدید خوش‌خیال باشم و خودم رو توی محدوده‌ی اون "شما" که خطاب به شیعیان هست تصور کنم.. فقط تصور کنم ... 

 

 

  • [ زینبم ]

سلام 

من از کربلای پر از ماجرا برگشتم ! کربلای پر از ماجرا... کربلایی که قرار نبود بریم و لحظه آخری جور شد . یعنی این‌طوری که من خونه مادر اینا بودم و داشتم با خاله و پاندا (از این به بعد زهرا ، خواهرم رو این‌طوری خطابش می‌کنم) مونوپولی (که خودمون تا حدی این بازی رو با وضع قوانین انسان‌دوستانه شبیه به بانک‌داری اسلامی کردیم) بازی می‌کردیم . بعد آقای یار تهران خونه مامان خودش بود که زنگ زد بهش ساعت حدودا ۱۱ شب بود و گفت که پدرش برامون بلیط هواپیما رو تهیه می‌کنه بعدا ما دلارهای مسافرتی خودمون رو که گرفتیم هزینه‌اش رو به پدر یار پرداخت می‌کنیم یا یه چیزی تو این مایه‌ها... و من فرداش تند تند رفتم خونه خودمون و وسایل رو حاضر کردم و رفتم تهران خونه مامان یار و از اون‌جا ساعت ۱۰ شب راه افتادیم رفتیم فرودگاه . هواپیما ساعت ۱ شب بدون تاخیر پرواز کرد و ۱ ساعت و نیم بعد روی خاک نجفِ دوست‌داشتنی فرود اومد .

الان که در وصف نجف از دو کلمه‌ی دوست داشتنی استفاده کردم ، تهِ دلم غم و دل‌خوری‌ای بود به خاطر سختی‌های فراوونی که تو این سفر کشیدم... و روش قفل شدم ، که آیا واقعا " دوست‌داشتنی " و بعد از کنار زدن غبار‌های خستگی ذهنیم با قطعیت نوشتم : نجفِ دوست‌داشتنی ...

کسی که بلیط‌های پرواز رو برای ما جور کرد دوست همسرم بود که تو آژانس هواپیمایی کار می‌کرد و ادعا می‌کرد به قیمت دولتی برای ما بلیط تهیه می‌کنه . بلیط رفت رو خرید و بلیط برگشت رو ؟ سر ما کلاه گذاشت :) و ما رو دو سه روزی در کشور غریب بعد از اربعین ( کربلا رفته‌ها می‌دونن بعد از اربعین چه اتفاقی تو کربلا و نجف رخ میده :)) ) آواره کرد... 

نبودن مکان ، نبودن حمام ، نبودن غذا و... مکان و غذا رو مولا برامون جور کردن الحمدلله رب‌العالمین.. با همه داستان‌های ناگفتنی و سختش . ولی خب هزاران مشکل با قوت وجود داشت.. 

سر کردن با مادر یار هم برای من دردسرهای خودش رو داره . برای من که دائما سعی می‌کنم احترام حفظ کنم و دیگران از کنارم بودن دچار اذیت و رنج نباشن..‌

اون بنده خدا هم تلاشش رو می‌کرد البته و بابتش واقعا قدردانم . ولی چالش هست دیگه.. 

 

قبل از سفر ، پای مادرم به خاطر افتادن از پله رفت تو آتل و عملا زیارت اربعین براشون کنسل شد ‌. پاندا که محرم با ما اومده بود کربلا ، اربعین دیگه توانایی مالی و جسمی اومدن نداشت و مرخصی هم نمی‌دادن بهش . من و یار هم از نظر مالی و من از نظر جسمی توان رفتن نداشتم پس عملا پدرم موند و تنهایی راهی سفر شدنش.. خییییلی خیلی خیلی خیلسدکسسنورسنجص نگرانش بودم و بودیم ! چون بیماری قلبی و اضافه وزنی که باعث تنگی نفسش میشه اون هم تو سفر زمینی برای اربعین یه بسته کامل خطرناک محسوب میشه ! اما رفت..‌ هرچقدر بهشون گفتیم تنهایی نرید‌‌.. گفتن اربعین فرق می‌کنه ، اربعین باید رفت‌.‌. و رفتن . فرداشبش بود که یار زنگ زد بهم و گفت میریم کربلا و من ذووووق‌زده‌ترین بودم هم به خاطر کربلا و هم به خاطر این‌که می‌رفتم و به پدر می‌پیوستم.  

اما وقتی وارد نجف شدیم ، از همون روز اول همه چیز شروع شد..‌ ما تو صحن حضرت زهرا موندیم برای خواب و پدرِ یار اصرار داشت که دو شب بمونیم نجف !! ( حالا من دوست دارم زودتر راه بیوفتیم که به پدرم که دیروزش پیاده‌روی رو شروع کرده بودن برسیم ) . و برداشت من کلا از اول از حرف‌های یار این بود که ما بعد از نجف   از پدر و مادر یار جدا میشیم و میریم پیش پدر من که تنهاست‌.‌.! اما کور خونده بودم و قرار بود سفر بر خلاف میل من پیش بره... 

پدرم سه روز تنها پیاده‌روی کردن در حالی‌که من تو نجف بودم !!! و یار اجازه نمی‌داد که تنها برم.‌. و این برای من که خودم یک تنه می‌تونم کاروان بیارم اربعین به قدری سنگین و سخت بود که فقط و فقط خود امیرالمومنین می‌دونن.... یار اصرار داشت که دوست داره کنار هم باشیم و همچنان (!) باید کنار پدر و مادرش باشیم که گیر دادن دو شب نجف بمونیم . 

هوف... بیخیال ! صبوری کردم واقعا ، واقعا !

 فقط درد اینجاست که تو پیاده‌روی اربعین و زیارت و.. باید حال و روز آدم معنوی باشه و لعنتتتت بر هرچی حاشیه و داستان‌های این‌طوریه 

اه

اه

اه  ⌤ ...

 

قسمت خوبش اینه که خواب امام صادق علیه السلام جانم رو دیدم.جونم به فداشون‌‌...

خواب دیدم که خشت و آجرهای طلایی روی هم میذاشتن و می‌فرمودن که اینا برای تو و پدر و مادرت و شوهرته که سختی‌های این راه رو تحمل می‌کنید... :) #خر_ذوق

این‌طوری خلاصه... 

 

در مورد مطالعات و اینا ، کتاب نبردم . از برنامه بازار برنامه‌ی موبایلی اصول کافی رو دانلود کردم که هر ۴ جلد رو داشت و من جلد دوم بودم و از اونجایی که تو خود کتاب خونده بودم به بعدش رو تو مسیر پیاده‌روی و چند روزی که کربلا و نجف بودیم خوندم . رسیدم به نصف کتاب.. استادِ یار فرموده بودن که دور روایت‌خوانی رو تندتر سپری کنم به همین دلیل اربعین رو بهانه‌ای برای رها کردن مطالعه ندیدم و سعی کردم مداومت داشته باشم و الحمدلله تونستم . رزق خود حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام بود وگرنه من جز تنبلی چیز خاصی نیستم :)) 

 

و حالا کلی حرف دارم بزنم 

 

اما لحظه اوج سفرم کجا بود ؟ 

 

۱. زیارت اولی که رفتم حرم اباعبدالله علیه‌السلام و خیلی حالم خوش و خوب بود ... 

۲. زیارت آخری که رفتم حرم مولا امیرالمؤمنین علیه‌السلام ، این‌طوری بود که تو محل اسکانمون تو خونه نشسته بودم و روایات باب  " آن‌چه ادعای امامت راست‌گو را از دروغ‌گو معلوم می‌کند " کتاب کافی شریف رو می‌خوندم . 

و رسیدم به یکی دوتا روایت خیییییلی شیرین و شوق و ذوق روایت وجودم رو جلا داد و یادم افتاد که من الان نجفم و چی شیرین‌تر از این‌که پرواز کنم سمت حرم مولای این احادیث ؟! و رفتم حرم و عششششق کردما عشق... و برای یک ساعت ، خدمت امامِ حاضر و ناظری بودم که یقین داشتم من رو می‌بینن و سلامم رو می‌شنون و با نگاهِ محبت‌آمیز پدری بهم لبخند می‌زنن... 

نزدیک‌ترین دیوار به ضریح (از جایی که می‌تونستم دسترسی داشته باشم) رو انتخاب کردم و در گوشِ امیرم گفتم که من همین چند ساعت پیش از شما خوندم تو کتابام.. من شما رو تو کتابام پیدا کردم ..‌ من تمام سعی خودم رو کردم که با معرفت بیام و زانو بزنم .. من اومدم . من رو نگاه کنید... پدر جانم ! 

 

 

خلاصه..

 

نجف بودنم..

با علی بودنم... 

همان معنیِ با خدا بودن است !

 

الحمدلله

 

 

 

 

 

پ.ن : داشتم فکر می‌کردم تو ایتا یه کانال بزنم ؟ در حد دو سه نفر هم عضو داشته باشم حس خوبی خواهم داشت ؟ بزنم ؟ نزنم ؟!

  • [ زینبم ]

برای دوستِ وبلاگی نوشتم و می‌نویسم که این‌جا هم بمونه 

 

که

از تهِ دلت " آه " بکش ، تا خود حضرتِ آه دستت رو بگیرن..

که مولانا صادق علیه السلام فرمودند : " آه " یکی از اسماء خداوند است.

و

در جای دیگه‌ای فرموده بودند که : ما ائمه ، اسماء خداوند هستیم !

 

پس بگو آه... 

بگو یا حسین !

 

 

 

  • [ زینبم ]

دو سال پیش بود که جناب همسر کتاب کافی مرحوم کلینی رو برام خرید . من روایت خونی رو دوست داشتم و از قبل گزیده‌ای و موضوعی می‌خوندم . اما این‌که یه سیر مطالعاتی داشته باشم.. نه ! با این کتاب شروع کردم و تا ابد ممنون همسرمم از این بابت واقعا ! 

شروع کردم به خوندن روایات این کتاب 

همه چیز از این‌جا شروع شد...

از شب‌هایی که خوابم نمیومد و میومدم صفحات این گنجینه رو ورق می‌زدم. 

همه چیز از اولین قال الصادق علیه السلام ‌های باب عقل و جهل شروع شد...

همون ثانیه‌هایی که چشمم زوم می‌موند روی کلمه شریف " اباعبدالله " ِ امام صادق جانم .. 

که از ذهنم رد می‌شد که حضرتِ عقل ، دارن در مورد عقل حرف می‌زنن ! 

من همین‌قدر می‌فهمیدم ، کم ؟ زیاد ؟ مطلوب ؟ سطحی ؟ نمی‌دونم ... من این‌قدر می‌فهمیدم .. 

 

کم کم به وسط‌های جلد اول می‌رسیدم که وقتی کتاب رو باز می‌کردم ، وارد سرزمینِ عجایبِ زمان امام صادق و امام باقر علیهم السلام می‌شدم ...

 

خودم رو تصور می‌کردم که ..

 

  • [ زینبم ]