من ؟ یه دختر پشت پرده کلاس !!
دو سال پیش بود که جناب همسر کتاب کافی مرحوم کلینی رو برام خرید . من روایت خونی رو دوست داشتم و از قبل گزیدهای و موضوعی میخوندم . اما اینکه یه سیر مطالعاتی داشته باشم.. نه ! با این کتاب شروع کردم و تا ابد ممنون همسرمم از این بابت واقعا !
شروع کردم به خوندن روایات این کتاب
همه چیز از اینجا شروع شد...
از شبهایی که خوابم نمیومد و میومدم صفحات این گنجینه رو ورق میزدم.
همه چیز از اولین قال الصادق علیه السلام های باب عقل و جهل شروع شد...
همون ثانیههایی که چشمم زوم میموند روی کلمه شریف " اباعبدالله " ِ امام صادق جانم ..
که از ذهنم رد میشد که حضرتِ عقل ، دارن در مورد عقل حرف میزنن !
من همینقدر میفهمیدم ، کم ؟ زیاد ؟ مطلوب ؟ سطحی ؟ نمیدونم ... من اینقدر میفهمیدم ..
کم کم به وسطهای جلد اول میرسیدم که وقتی کتاب رو باز میکردم ، وارد سرزمینِ عجایبِ زمان امام صادق و امام باقر علیهم السلام میشدم ...
خودم رو تصور میکردم که ..
خودم رو تصور میکردم :
یه دختر پشت پردههای جلسات درس و بحث امام صادق علیه السلام
یه دختر که یکم بیسواد میزنه اما دلش ...
از اون شاگردا که وقتی استاد دارن مبحث مهمی رو تدریس میکنن یهو محو زنگ صدای استاد میشه.. چشماشو میبنده و کلمات یکی یکی وارد گوشش میشن و وارد رگ و خونش میشن...
از اون شاگردا که اینقدر محو استاده ، نمیفهمه بحث در مورد چی بود !
خودم رو تصور میکنم
دختری که پشتِ پرده درسهای خصوصی امام نشسته . که احادیث بیتقیه رو از زبان مبارک امام میشنوه و مثلا خیلی خیلی مورد اعتماد امام وقت خودش هست...
تا کی ؟ " حتی رضی بها ابوعبدالله " ....
_____________
خلاصه که آقا جان
من اصلا شبیه جناب ابوبصیر و زراره و... نیستم که بارها از زبون شما شنیده باشم : رحمک الله ..
من ؟
یه دختر که کم سواد میزنه اما دلش ....
من ؟
هیچ !
من یکی از محبینِ محبینِ شما .. :)
من؟ اون دختری که دیشب دقیقا وسط روضه شما ، اینقدر به سر زد که با چشمهای بسته هم جرقههای محبت شما رو میتونست ببینه :)
من به فدای همین لقبِ " صادق " شما بشم ...
خیلی قشنگ نوشتی..
الهی روز قیامت، امام صادق علیه السلام تو رو هم باعنوان شاگرد خوبش سوا کنه و شفاعتت کنه
و تسلیت میگم. :(