آخرین جمعه اردیبهشت ...🦋🌱
پلان ۱ )
رفتیم بیمارستان ، جواب پاتولوژی رو دکتر دید و گفت که چیز خاصی نبوده الحمدلله و تمام ! نه دارویی نه چیزی ...
ولی من دلم آروم نیست ، بدنم بهم ریختهاس و هورمونها هم همینطور . وقت گرفتم از دکتری که شاگرد همین جراحم هست . همون که قبلش میرفتم پیشش برای کارها و درمانهای قبل عمل ... فردا یا دوشنبه میرم پیشش.
پلان ۲)
پاندا حالش خیلی بده ، هرچی میخوره رو بالا میاره و دائما گوارشش بهمریختهاس .. رفتیم پیش یه دکتر تو کرج هم آندوسکوپی نوشت و هم کولونوسکوپی! و دوتاش باهم حدودا ۵ تومن میشد .. رفتیم بیمارستان بقیهالله گفت اصلا کولونوسکوپی لازم نیست و فقط باید آندوسکوپی بشه . وقت داد برای فرداش .. مامان و بابا ، پاندا رو بردن آندوسکوپی و من چون فکر نمیکردم چیز خاصی باشه موندم خونه. تازه پری زنگ زد و گفت که تا آری کرجه بیاید دور هم جمع بشیم و برای شب دعوتمون کرد خونهشون.
بعد مامان زنگ زدن و گفتن پاندا خیلی استرس داشت :( و اینکه در کل بیهوشش کردن.. خیلییی نگرانش شدم ولی دیگه چارهای نبود . اونا تهران بودن و من کرج.. باید صبر میکردم . حالا قرار بود ساعت ۷ خونه پری باشیم من و یار برای شام ، بعدش یارِ من و یار پری برن خونه ما و آری تنها بیاد خونه پری اینا که باهم باشیم تا صبح .
یهو ساعت نزدیک ۶ مادر زنگ زدن و گفتن که دکتر پاندا گفته که یه پلیپ تو معدهاش بوده که برش داشتن و باید غذای سبک و نرم بخوره ، من میتونم براش عدسی بذارم یا نه؟ ( مامان خبر نداشتن که من شب دعوتم) .
گفتم باشه و چون میدونستم خودشون هم شام ندارن سه تیکه مرغ داشتیم اونم برای شام خودشون گذاشتم بپزه و برنج دم کردم ساعت نزدیک ۷ بود به پری زنگ زدم و جریان رو گفتم و گفتم ۸ میایم .
بدو بدو کارارو کردم و ۸ اسنپ زدیم دم خونه مادر اینا و غذاشون رو گذاشتیم تو پارکینگ و رفتیم خونه پری اینا ...
خونه پری هم خوش گذشت اما تمام مدت غمِ حال پاندا باهام بود دیگه . بچه کلا هیچ جونی نداشت ، یک ماه تمام هم یه سره استفراغ و.. خیلی ضعیف شد .
کنکور هم که داره و از استرس کل صورتش شده جوش !
کاش حداقل نتیجه کنکور براش خوب باشه که یکم خوشحال بشه :(
پلان ۳ )
پری برامون فلافل خونگی درست کرد با قارچ و پنیر که خیلی خوشمزه شده بود . بعدش یار و دوستش برگشتن خونه ما و آری پسرکش رو خوابوند خونه مامانش و اومد پیش ما ..
جمعمون بسی با صفا بود ، کلی در مورد حسین بختیاری حرف زدیم و گریه کردیم و دلتنگی .. راستی واقعا محرم کجا بریم ما ؟!! #آقای_روضهخوان کجایی الان؟ هعععی..
با پری تصمیم گرفتیم دوباره مباحثههامون رو شروع کنیم . قرار شد شنبهها و دوشنبهها بحث کنیم . اولین جلسه میشه فردا ، که من میخوام کنسل کنم و برم دکتر :)) همینقدر رو برنامه پیش میره همیشه درس خوندنهای ما ! 🤦🏻♀️
اما پلان ۴ )
و ما ادراک ما پلان ۴ ...
این هفته بالاخرههههه بعد از ۱ ماه و خوردهای درس خوندم . کافی خوندم ... کافیِ جانم .. کافیِ عزیزم ... کتاب شریف اصول کافیِ من ! ❤️ فلسفه خوندم .. منطق خوندم... همین .
و جانی دوباره گرفتم !
فلذا باید داد بزنم و بگم :
رو به رواله زندگیِ اون کسی که لحظههاش با قال الصادق میگذره.... (علیهالسلام)
صوت این مداحی هم بذارم که خودم خیلی کیف میکنم باهاش :
قبلا گفته بودم از وقتی کافی میخونم یه جورِ دیگهای امام صادق علیهالسلام رو دوست دارم ؟ #امام_صادقیام ... ✋🏻🌱
و البته وای از هوای دلبرِ این روزا ... مگه میشه با دیدن این تصویر حال دل آدم رو به راه نشه ؟! این روزا هم بره و ثبت بشه تو خاطراتم ...
خب خب خب
خدا را شکر که عمل خوب بود و پاتولوژی هم خوب بود.
خدا را شکر
چه شاد بود این پست خوب
چه شاد بود