حال پدرجان من خوبه . دیروز آنژیو کردن و رگشون باز شد کامل . دکترشون اومدن بیرون و از دور برامون دست تکون دادن و گفتن عالی بود .
حالا قضیه این دکتر چی بود ؟
روزی که بابا تو نجف حالشون بد شد و برگشتن ایران تا رسیدن ایران رفتن مستقیم بیمارستان . تو اورژانس به صورت رندوم یه دکتر قلبی شد دکتر بابا و تا آخرین لحظه هم قرار بود همون دکتر عمل کنه بابارو . این دکتر بنده خدا هر روز که میومد سر میزد به مریضا کلی ته دل پدر ما رو خالی میکرد و هی از پیچ و خم عمل میگفت و اینکه خیلی ریسک داره و این حرفا . در نهایت هم به بابا گفته بود که به همه اعضای خانوادهات بگو که بیان و رضایتنامه امضا کنن چون تو ریسک عملت خیلی بالاست و امکان داره رگ بترکه و... در نهایت گفته بود باز خودتون میدونید اگرم میخواید سیدی آنژیو رو بدم ببرید با دکترای دیگه هم مشورت کنید !
بابا خودشون از طریق دوستانشون آمار بهترین دکترای بیمارستان بقیهالله رو در آوردن که دوتا بودن . یکی دکتر صادقی و یکی دکتر دادجو . این در حالی بود که صبح فرداش همون دکتر خودشون وقت آنژیو داده بود و ما هم تو سایت این دوتا دکتر رو که چک کردیم دیدیم تا دو روز آینده مطبشون نیستن اصلا .
من با این حال گفتم بذار یه زنگ بزنم مطب دکتر دادجو و الحمدلله منشی گفت سریع بیار سیدی رو فعلا هستیم . سیدی رو به دکتر دادجو که نشون دادیم ، علت گرفتگی رگ رو که پرسیدیم گفت یه ایراد تکنیکی تو عمل قلب بازشون بوده یا یه همچین چیزی... خلاصه گفت 5 در ریسک باز نشدن رگ وجود داره ولی در کل چیز پیچیدهای نیست ...
یار بهش گفت دکتر قبلی خیلی ما رو ترسونده و دو سه تا از حرفهای اون دکتر رو که گفت این دکتر دادجو ناخودآگاه چشماش خیره شد و البته چون همکارش بود خیلی چیزی نگفت و فقط گفت انشاالله که خوب پیش میره و خطری نداره .
خلاصه..
دکتر رو عوض کردیم و وقتی حرفای این دکتر جدیده رو به بابا گفتیم یه نفس عمیق و راحت کشید....
و بله دو روز بعد از اون دیدار ، دکتر وقتی از اتاق عمل بیرون اومد دست تکون داد و گفت عالی بود حال مریضتون هم خوبه .
عمه بهم گفتن چشمات عوض شد.. شاد شد...
پدر عزیزتر از جونم رو دعا کنید .
و اینکه
به پاندا گفتم میدونستی این جمله " چه کسی رگهای گلوی تو رو بریده " به نقل از حضرت رقیه سلاماللهعلیها واقعا تو مقتل اومده ؟
گفت واقعا ؟
گفتم آره
و من به فدای دختری که پدر بزرگوارشون رو اونطور نظاره کردن ...
رگهای پدر من به فدای رگهای گلوی اباعبدالله ...
من اینجا پشت در اتاق عمل ، منتظر پدرم بودم و حالم بسیار بد بود ...
و کربلا هم شاید بعدا بیشتر نوشتم ، فعلا همین عکس فقط :
- ۳ نظر
- ۰۹ شهریور ۰۳ ، ۲۲:۱۱