خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

اعتیاد به نوشتن از اون دسته از اعتیادهایی هست که نه میشه ترک کرد و نه آدم اصلا می‌خواد که ترک کنه . گاه‌گاهی سرک میکشه تو زندگی من و میگه بنویس ، که اگر ننویسی انگار به فعل نرسیدی کلا..
برای همین هم
می‌نویسم . از حدودا سال 92..
خانه به دوش طورانه البته .


کانال ایتا :

https://eitaa.com/bejana

نویسندگان

 

 

 

نگاهم به کلمات کتابه و وقتی به خودم میام که می‌بینم زل زدم به عکس آقا و تو فکرم که حالا چی میشه ؟ 

با یه طناب خودم رو از چاه ناامیدی بیرون می‌کشم و می‌گم جفتمون می‌دونیم که خون هر شهید یه حالت زندگی‌بخشی عجیبی برای این قیام و انقلاب علیه ظالم داره ... 

خصوصا خون شهیدی که بهترین خون‌خواه رو داره :) 

 

باز برمی‌گردم به کلمات کتاب که مرحوم مصباح در مورد " وجود ذهنی " توضیحاتی دادن ، باز به خودم میام و می‌بینم دارم به اسماعیل ، دختر‌های اسماعیل و زندگی پر برکت اسماعیل فکر می‌کنم .. به اسمش و مفهوم و وجود ذهنی اسماعیل فکر می‌کنم .. به آخرین نمازی که خوند و آخرین تصوراتی که داشته .. من که یقین دارم این شهدا از خیلی قبل‌تر آماده‌ی زندگی ابدی خودشون بودن ، آخرین تصوراتشون چقدر زیبا بوده ؟ 

 

نفس عمیییییق ..

 

 

یعنی چی میشه؟..

  • [ زینبم ]

انَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ

 

 خداوند سرنوشت هیچ قوم و ملّتی را تغییر نمی دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند ...

 

 

 

 

 

 

 

 

شاید این ماهِ پیش رو بهتر بتونیم وضعیت زمان اهل‌بیت و امام حسین (علیه‌السلام) رو درک کنیم . 

 

 

خیره...

  • [ زینبم ]

 

الان وقتشه اون خواص عزیزی که از قالیباف حمایت کرده بودن با تمام قوا و تمام ظرفیتی که دارن به میدون بیان برای آقای جلیلی 

که اشتباه خودشون رو یه طوری جبران کنن ... 

 

والا باید به خودشون بیان . 

کی مردم اینقدر بی تفاوت بودن به حرف خیلی از این اساتید ؟ 

زیر پست پناهیان همه نوشته بودن " با احترام به استاد ، رای ما جلیلی " 

😂

 

به قول دوستمون :

 

 

این خواص عزیز

و باقی کسانی که متوجه مکاتب نیستند

 

باید به فرمان آقا در بحث مطالعه ی مبانی عمل کنن

 

که فردا روز وقتی گفتیم قالیباف تکنوکراته

فکر نکنن فحش دادیم ...

  • [ زینبم ]

عزیزان دلم 

حالا که مردم تونستن یه وحدتی به وجود بیارن بین نیروهای انقلاب 

لطفا بیاید حمایت کنیم

اجماع کنیم.. 

بدون شک و شبهه و حرف و حدیثی 

تبلیغ کنیم برای آقای جلیلی 

 

تو بعضی روستاها دیدید ؟ اختلاف رای سر یک نفر و دو نفر بود ! 

 

  • [ زینبم ]

ما را محبتی که به دل بر رقیه هست

نزد عزیز فاطمه ممتاز می کند

 

جانم فدای شأن عظیمش که سال هاست

با دست های کوچکش اعجاز می کند

 

 

 

بله بله...

مقدار خیلی زیادی از گره‌ای که گفتم بودم باز شد روز عیدی... الحمدلله . نزدیک ۱۵۰۰ از خریدا که شامل دستمال کاغذی و رطب و چای و این‌طور چیزا بود رو تونستیم به صورت قسطی بخریم ماهی ۳۸۰ ، ۴ ماه.. اینم از رزقی که خود ارباب در نظر می‌گیرن . 

بی‌بی رقیه اعجاز می‌کنن ... 

بازم می‌گم . اونایی که ندارن این محبت‌ها رو چقدر بیچاره‌ هستن.. چقدر بی_چاره...

راستی

یه شمایل از کربلا خریدم امسال.  جلوی حجره فروشنده اول پنج دقیقه بی‌صدا اشک ریختم این‌قدرررر که حزن‌انگیز بود این شمایل.. بعد خریدمش . تو روضه نصبش می‌کنم ان‌شاءالله عکسشم میذارم این‌جا بعدش. 

 

چندتا خرید کلی مونده . دعوت‌نامه‌هایی که می‌خوام پخش کنم رو یار پری قراره طراحی کنه و چاپ کردنش هزینه داره فقط . بنری که سر کوچه می‌خوایم نصب کنیم هم همین‌طور . برای شربت هنوز هیچی نخریدیم نه شکر نه هیچ چیز دیگه‌ای.. لیوان یک‌بار مصرف هم نخریدیم . ۴ تا لامپ هالوژنی قرمز می‌خوام . شایدم فقط ۲ تا ... 

دیگه غر نمی‌زنم ، 

فقط یه چیز بگم ؟ 

بی‌بی جان منت اگر بذارید و برای مجلس پدرتون کمکم کنید.. از جونم تو ۱۰ روز مایه می‌ذارم قول میدم :) 

 

 

___________

 

اومدم یه چیزی در مورد عید غدیر بگم ، دیدم این شعر کامل‌تر از صدتا حرف منه :

 

علی در معرکه بر پشت خود می بست جوشن؟ نه

فرارش را مگر دیده است وقت جنگ، دشمن؟ نه

 

اُحد دور نبی خالی شد و اصحابِ بی تقوا

به فکر جان خود بودند اما سرور من نه .. :)

 

قسم بر منصب قنبر، محال است اینکه کس گوید

علی یک جامه، بهتر از غلامش کرده بر تن، نه

 

 

 

نه اینکه او فقط حق است بلکه حق ملاکش اوست ..

نبی خوانده است حیدر را قَسیمُ النّارِ والجَنّة

 

 

 

 

میان اعتقاد ما علی بالاترین اصل است

ولای او پس از طه بلاشک و بلافصل است ...

 

 

 

عیدتون مبارک

یاعلی

  • [ زینبم ]

یه سری ایده برای محرم امسال تو ذهنم هست برای دخترای محلّه 

ولی فقیرتر از اونم که بتونم انجامشون بدم ...

 

مادر اینا تا قبل از کرونا هررر سال خونشون ۱۰ روز رو روضه می‌گرفتن و اباعبدالله به منِ کمتر از مورچه در خونشون ، توفیق میدادن و روضه‌خون می‌شدم ... 

این دو سه سالِ آخر خونشون دیگه جای سوزن انداختن نبود

تا این‌که کرونا شد ... و روضه ما تقریبا کنسل که نه ولی محدود شد به ۱۰ ، ۱۱ نفر و بعدش دیگه نشد که بشه اون مجلس قبلی .. 

 

امسال تصمیم گرفتیم دوباره روضه‌ی خونگیمون رو احیا کنیم و به همسایه‌ها خبر بدیم که ۱۰ روز مراسم داریم . 

ولی یه چیزی که من بیشتر تر دوست میدارم ‌ا‌ینه که به دخترای محلمون هم آدرس و شماره و اینا بدم تا بیان روضه ... همین دخترای غریبه‌ای که تو خیابون از کنار هم رد میشیم و گاهی لبخند می‌زنیم و می‌گذریم.. 

خیلی دلم گرفته . من این ماه کلا ۱ تومن تو حسابم دارم و به امام حسین گفتم همین ۱ تومن رو میذارم برای کارای محترم محرمشون... 

دوست داشتم بگم دختر دبیرستانیای محل بیان ، آخرشم یه قرعه‌کشی کنیم برای ۵ ، ۶ نفرشون با چهار پنج‌تا از بچه‌ها ببریمشون مشهد .. خدارو چه دیدی ؟ شاید اوضاعشون قشنگ شد.. الهی شد.. 

:)

 

من حتی متن برگه‌هایی که تو رویاهام دوست دادم چاپ کنم و بدم دستشون تا دعوتشون کنم رو هم تو ایتام تایپ کردم :) 

 

یه کارایی کردم البته 

مثلا با پری صحبت کردم بیاد سخنران بشه . پری فوق لیسانس فلسفه داره و خیییلی هیئتی و اهل مطالعه و پُره .. از طرفی دو سال معلم بوده پس فن بیان خوبی هم داره و اهل شوخی و در عین‌حال خیلی دقیق و باهوشه . 

با آری صحبت کردم بیاد میوندار بشه ، درسته تو روضه ما معمولا همسایه‌هایی که سن و سال دارن میان اما دوست دارم یه شور سینه‌زنی خوب هم داشته باشیم . به نظرم حضرت زینب این‌طور می‌پسندن .. شاید به چشمشون بیایم ؟ 

با نقی صحبت کردم (اول فامیلیشه‌ و برای این‌که با زهرای دیگه قاطی نشه پشتش این‌طوری صداش می‌کنیم :) ) هنوز نمی‌دونم بگم چیکار کنه اما دختر به درد بخوریه و فن بیانش قویه و بلده با دخترا چطوری خوب ارتباط بگیره و رفاقت کنه . 

با خاله کوچیکه صحبت می‌کنم اونم می‌تونه کمک خوبی باشه برامون ، شاید حضرت زهرا به دلش نگاه کرد و ظاهرش رو هم مثل دلش مذهبی کرد.. و دلش رو هم محکم‌تر و با ایمان‌تر... و به دل ما هم البته ..

 

جمعه با این چند نفر یه جلسه گرفتم برای برنامه‌ریزی و بسم‌اللهِ کار..

 

خودم روضه می‌خونم .. اگر اجازه بدن همون‌طور که تو کتاب قرآن اسم سگ اصحاب کهف اومده ، اسم منِ کمتر از اون هم تو روضه‌هاشون بیاد البته !.. 

 

ولی خب .. این‌که اون نوجوون‌های اون بیرون رو تا روضه بکشونم و موندگارشون کنم در خونه ارباب پول می‌خواد :) خصوصا برای قرعه‌کشی و سفر مشهد بعدش.. 

و من ۱ تومن تو حسابم دارم :) 

 

هزینه پذیرایی و پک فرهنگی و.. همه اینا هم هست . 

تازه خداروشکر همین رفیقارو دارم که جهادی و رایگان و بی‌چشم‌داشت بیان پای کار..

 

 

 

آقای اباعبدالله 

مراسم خودتونه و بضاعت من این‌قدره و می‌دونید هیچچچ ترسی از آبروم ندارم و برای شما هیچچچ غروری ندارم ، فقط راه رو نشون بدید بهم من تا آخرش با سر می‌رم.. 

خودتون اگر خیره این کار ، کمک کنید به من .. دور غم و مصیبت عظمای شما بگردم من ! 

  • [ زینبم ]

من از یکی از بهترین سفرهای عمرم ، هفته پیش برگشتم . 

این روزا خیلی به تفکرات مختلفی که تو ذهن آدم‌های دیگه هست فکر می‌کنم . مثلا در مورد این‌که من محرم کربلا بودم و اربعین هم الحمدلله روزیم شد و الان باز قبل محرم قسمتم شد رفتم ، دیگران چه فکری می‌کنن ؟ نمی‌خوام این‌جا بنویسم که چی فکر می‌کنن . هممون می‌دونیم ... این‌جا می‌خوام بنویسم که فکر کردن به این موضوع خیلی حالم رو بد می‌کنه و هرچی به ریشه این موضوع فکر می‌کنم فقط به این نتیجه می‌رسم که دلیل این همه فکر کردن و حال بد بعدش اینه که من زیادی به این‌که دیگران چی میگن اهمیت میدم ... متاسفانه... 

 

بیخیال ! 

 

سفر چطور بود ؟ الحمدلله عالی..‌ از اول که راه افتادیم یار عقب نشست و کتاب جدیدی رو شروع کرد به خوندن . من کنار راننده و پدرم هم راننده بودن . تو کل مسیر " تقریبا " گریه کردم . با هر مداحی و هر روضه ... تا رسیدیم به مرز . ماشین رو همون‌جا پارک کردیم و تو گرما از مرز رد شدیم . داشتن برای محرم و اربعین همه چیز رو آماده می‌کردن و کارگرا مشغول کار بودن . 

خیلی زود ماشین گرفتیم و راهی نجف شدیم ... اونجا یه حسینیه رو یار هماهنگ کرده بود و قرار شد رو شب بمونیم . 

حرم پدری ؟ حس فوق‌العاده‌ای داشت.. بعد از چند سال سفر تو شلوغی و از دور زیارت کردن ، بلاخره صحن خلوت.. ضریح خلوت.. خب این هم حال و هوای خودش رو داره واقعا . من به این نیاز داشتم .. به یکم تو خلوتی‌های حرم راه رفتن و درد و دل کردن و آروم گرفتن . 

دستم رو کشیدم رو انگورهای ضریح ، لبخند زدم.. مست شدم ! گریه کردم و خوب شدم .. و چقدر دلم سوخت برای کسانی که امیرالمومنین علیه‌السلام رو ندارن.  بیچاره‌ها .......... 

بی‌چاره‌ها ............. 

 

ز اعماق قرون ، از بین جمعیت تو را دیدیم

تو هم ای ناز مطلق ! از همان بالا ببین ما را ...

 

 

 

به ذلت بر زمینش سر نهادیم و ثنا گفتیم 

به روز حشر با عزَت برون آرد زمین ما را ..

 

چهارشنبه شب رفتیم کربلا . اون‌جا خونه یکی از شاگردهای یار بود که تابعیت عراقی هم داشتن و خونه برای خودشون بود که ایران بودن و کلید رو به ما داده بودن . قسمت خوبش این بود که کف خونه تمام سرامیک ایرانی و نو و تمیز بود و دیوارا هم تا نصفه سرامیک بود . این برای من که وسواس دیوار دارم از همه چیز بهتر بود . محیط خیلی تمیز ، حمام تمیز با ماشین لباس‌شویی و خشک‌کن ، سرویس بهداشتی تمیز و کولر گازی... آخرین بار که این‌قدر وی‌آی‌پی اومدم کربلا ۶ سال پیش بود :)) 

ما همیشه ترجیح دادیم بیشتر بیایم و سخت‌تر... تا این‌که دیر به دیر بیایم و راحت‌تر ..

ما که نه ! آقا توفیق دادن و این‌طوری طلبیدن یعنی . 

کربلا هم 

نفس عمیییییق 

پر از حس ناب... 

مثل گرمای شدید بین‌الحرمین که وقتی نزدیک حرم اباعبدالله میشی یهو نسیمِ خنک داخل صحن به صورتت می‌خوره . 

مثل بوی خوبی که تو حیاط حرم اباعبدالله میاد ...

مثل بازی کردن بچه‌ها تو سراشیبی‌های ورودی حرم ! 

مثل نزدیک ضریح نشستن ، هندزفری به گوش روضه گوش دادن . 

مثل روی پله‌های باب سلطانیه نشستن و به زائرا نگاه کردن و اشک ریختن ..

 

چقدر موقع خداحافظی سخت بود

فقط ارباب می‌دونن اون ثانیه‌ای که از بیرون ، دمِ باب سدره به ضریحش چشم دوختم و نشستن زمین رو بوسیدم و اشک ریختم چی بهم گذشت

گفتم قلبم رو این‌جا گذاشتم و خداحافظ... 

با لحن لوس بچه‌گونه خودم که حتما امام حسین خودشون می‌دونن چقدر من مسخره‌ام ، بهشون گفتم نذارن یه روزی دوستشون نداشته باشم ، گفتم اگر بذارید یه روزی بیاد که دیگه دوستتون ندارم،  دیگه دوستتون ندارم!.. قهرم.. اون‌قدر قهر که الهی بمیرم... 

 

خلاصه که آقاجان ، من رو رها نکن قربونت برم ، عزیز دلم ، عزیز دل زینب ... عزیزم ... من رو رها نکن .. 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

راستی ، از همه عکس‌هایی که از حرم‌ها و اماکن مقدس میذارم هرطور که دوست دارید می‌تونید استفاده کنید و مانعی نیست ...

 

مثلا میشه منت بذارید سرم و بذارید بک‌گراند گوشیتون ، منم دعا کنید :)

 

تشکر

 

  • [ زینبم ]

نگفتم ؟ 

نگفتم رزق زیارت میدن؟؟ 

 

 

من الان تو ماشین بابامم ، جلو نشستم فلشمُ زدم به ضبط و با صدای زیاد داریم گوش میدیم: 

 

آره این خواب و رویا نیست..

آره

بیدارِ بیدارم

خداروشکر زائرم ، با نذرای مادرم ..

 

:)

 

حسین... آرام جانم ! حسین... روح و روانم .. سلام عزیزدلم...

 

 

 

 

بابا پشت فرمونن،با مداحی گریه می‌کنن .

یار عقب نشسته و کتابش رو می‌خونه ...

 

و حدودا ۱۰ ساعت دیگه می‌رسیم مرز مهران :) 

 

 

 

 

+آه ، بابا علی ... وقتی رسیدم، بهت می‌گم چقدرررر دخترت اذیت شد این مدت...

+برسم حرم عموجان،فقط مثل هربار این رو بخونم: همه کس و کار منی علمدار / ماه شب تار منی علمدار ..‌. 

+برسم حرم اباعبدالله...آخ برسم حرم اباعبدالله... یه صوت روضه حسین بختیاری پخش می‌کنم و جان به جان آفرین تقدیم می‌کنم... :)

 

+اولین زیارت رو به نیابت از شهید امیرعبداللهیان و شهید.. رئیسی.. 💔 تقدیم می‌کنم به آقا صاحب‌الزمان.. جانم . 

+و براتون دعا می‌کنم به شرط لیاقت . 

 

 

  • [ زینبم ]

 

 

 

 

این‌گونه مست شویم ... 

شاید که رزق زیارت بهمون دادن ؟ 

از دقیقه 2:47 به بعد .. به به .. به و به و به ... 

  • [ زینبم ]

 

 

 

 

 

 

 

من تو محیط‌هایی مثل اینستاگرام یا توئیتر فعالت جدی‌ای نداشتم و مخاطب خاصی ندارم. 

شما اگر دارید و خواستید از این تصاویر هم می‌تونید استفاده کنید 🌹🌿

  • [ زینبم ]