حال من خوبه
نفس میکشم
کارای روزمرهام رو انجام میدم به بهترین شکل ممکن !
درس نمیخونم.. هیچی ! نه اینکه عمدا نخونم ، وقت نمیکنم یا اهمالکاری میکنم ..
چرا برف نمیاد ؟
..
برای پاندا یه خواستگار اومده ، پسره خلبانی خونده و تکنسین هواپیماس . البته با اینکه ۲۸ سالشه اما هیچ پساندازی نداره و کلا خرج به قول خودش ماشینبازی و لباس خریدن و خوشگذرونی کرده .. درآمد فعلیش هم خیلی پایینه . ماهی ۱۳ تومن که قراره چندتا وام بگیره هم خونه رهن کنه هم عروسی بگیره . من نمیدونم از این پول چقدر میمونه واسه زندگی ؟!
حالا اینا هیچی ، خدا میرسونه ...
شیفته پاندا شده (باید هم بشه ، چون پاندا هیچی کم نداره واقعا) ، اما این پسره یه چیزیش هست... فرض کن همون هفته اول به صورت افراطی طور شروع کرد بهش ابراز احساسات کردن . و از همون هفته اول (!) به شدت طلبکار بود که چرا تو بهم ابراز احساسات نمیکنی ؟! و پاندا هزار بار براش توضیح میداد که باباجان ما تازه میخوایم آشنا بشیم ، ابراز چه احساساتی آخه؟!
بعد خیلی زیاد رفتار جنتلمنانه از خودش نشون میده .. مثلا در رو برای پاندا باز میکنه هر بار ، تا پاندا نَشسته اینم نمیشینه .. تا پاندا یکم آستیناشو میکشه جلو بخاری ماشینو روشن میکنه . بی نهایت رفتارای پاندارو حفظ میکنه و جلو جلو میدونه پاندا قراره چطوری بخنده یا چطوری اخم کنه یا.. و اینارو جلوتر از خودش اجرا میکنه و پاندا به شدت کیف میکنه و تحت تاثیر این رفتاراس .
خب اینا خوبه .. واقعا قشنگه . اما چیزی که ترسناکه اینه که من حس میکنم همه این کارا برای زدن مخ این دختره .. میدونی ؟! نمیذاره پاندا واقعا بشناستش ، انگار میخواد تو آمپاس احساسی قرارش بده و داده ..
یه چیز عجیبتر !
نزدیک دو ماه هست که با اجازه خانوادهها شمارهها رد و بدل شده . تو این دو ماه اگر بگم این دوتا هرشب اگر نباشه ، یک شب در میون با هم بحث و جدل دارن باورتون میشه ؟!
فقط برای من عجیبه ؟؟
آخه هنوز نه خانی اومده نه خانی رفته ، چه بحثی ؟ چه دعوایی ؟؟
مثلا سر چی ؟ سر اینکه پسره یهو میگه الان بهت میگم دوستت دارم قدر من رو نمیدونی ، یه روزی که میخوای اینارو بشنوی ازم من دیگه ذوقم کور شده .. بعد پاندا میگه داداش چی میگی ؟ تو چه جایگاهی داری من رو تهدید میکنی بعد از دو هفته صحبت کردن؟! اگه قراره یه روز محبت نکنی ، همین الانم نکن خدافظ! و هی اون میگه این میگه . تهشم پسره گریه و زاری میکنه و میگه بابا منفقط میخواستم جلب توجه کنم و اینا . بعد وات ؟ دو روز بعد دقیقا همین جملات رو با سبک دیگهای باز میگه .. :/ دوباره روز از نو روزی از نو ... روانی کرده پاندا رو . دختر امروز کلی تو خونه من گریه کرد...
با یه مشاور صحبت کرد
داشت صحبت میکرد تلفنی ، بهش گفت امروز تو ماشین خودزنی کرده پسره و پاندا کلی ترسیده ! و پسره در های ماشین رو قفل کرده بود که پاندا نره خونه و کنارش بمونه (شوخی-جدی طور ، مثلا محبتانه ، نه اینکه از روی آسیب زدن) . در نهایت ، مشاور گفت دو تا پا داری ؟ دو تا هم قرض کن و فرار کن دختر .. :/
و حدس میزنید پاندا چیکار کرد ؟
چند ساعت بعد از صحبت با مشاور ، استخاره گرفت :) که آیا ادامه بدم رابطه آشنایی با ایشون رو ، و استخاره خوب اومد .
آخه دختر خوب چه استخارهای ؟! واضحه دیگه ...
همه حرفش اینه که میترسم دیگه کسی پیدا نشه که اینقدررر دوستم داشته باشه و جنتلمنانه باهام رفتار کنه و قد و بالا و شغل خوبی داشته باشه و در عین حال ولایی و مذهبی باشه .
ضمن اینکه ، هم خودش یه بار تلویحا با پدرم بد رفتار کرده و هم پدرش . روز خواستگاری هم عملا به کل خانواده ما خیلی زیر پوستی توهین میکردن چندبار ...
حداقل میتونم بگم از نظر فرهنگی دو سه لول از ما پایینتر ..
هوف
مخم دیگه رد داده و نمیدونم چی خوبه چی بد ؟!