خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

اعتیاد به نوشتن از اون دسته از اعتیادهایی هست که نه میشه ترک کرد و نه آدم اصلا می‌خواد که ترک کنه . گاه‌گاهی سرک میکشه تو زندگی من و میگه بنویس ، که اگر ننویسی انگار به فعل نرسیدی کلا..
برای همین هم
می‌نویسم . از حدودا سال 92..
خانه به دوش طورانه البته .


کانال ایتا :

https://eitaa.com/bejana

نویسندگان

نمی‌دونم حکمتش چیه 

یهو.. همه چی بد میشه .. 

از هر طرف غم جدیدی میاد

هوای زندگی سرد میشه و بعدش .. غم و داستان پشت سر هم رو سرت خراب میشه !

اون جایی که باهاشون برای کار صحبت کرده بودیم و به شدت مشتاق همکاری بودن و میگفتن ما شما رو به هیچ عنوان از دست نمیدیم ،

و من روی درآمد ۱۵ تومنیش حساب کرده بودم 

یهو در قالب یه ویس کار رو تموم کرد ... و خداحافظی ! 

 

چند بار با یار بحث کردیم ، جدی نبود.. کوتاه کوتاه و سطحی . دیشب یهو قلبش تیر می‌کشید.‌ نشست رو پله‌ها و گریه کرد و گفت : خرابه.. زندگیمون خرابه.. :) 

و یه پرده خاکستری نشست رو قلبم .. 

 

رو یه وام ۱۰۰ تومنی حساب کرده بودم برای شروع کار خودم ، گفتن ۱۰۰ نمیشه فقط ۵۰ تومن وام میدن .. اینم از این ..

 

۱۰ روزه اومدیم مشهد (امروز روز هشتم هست) ، از روز چهارم به بعد چون یار شرایطش رو نداشت هتل نگرفتیم ، می‌دونید من با اون همه حساسیت‌هام پاشدم اومدم تو یه زیرزمین ۳ شبه می‌خوابم که فقط نزدیک امام رضا علیه‌السلام باشم .. اما هر زن دیگه‌ای بود قبول نمی‌کرد این شرایط رو.. و یا برمی‌گشت یا می‌گفت باید هتل بگیری نه ؟ اما من با همه سختی‌هاش نخواستم غر بزنم نخواستم فشار بیارم و قبول کردم . 

حالا.. یار چی بگه خوبه ؟ میگه یکی دو ماه دیگه با مامان اینا (مامان خودش) بریم شهرستانمون ، میگم من نمی‌تونم بیام چون اون جایی که مامانت اینا اجاره کردن یه زیرزمین بدون اتاق خوابه و من نمی‌تونم همون‌جایی که بابات و داداشت دارن می‌خوابن با یه پارچه پرده کردن بینمون بخوابم !!

میگه چطور این چند شب رو تونستیم بخوابیم ؟ :) 

 

یعنی تخصص دارن آقایون ، تو این‌که پشیمونت کنن از هرررجایی که باهاشون راه میای و به خاطرشون کوتاه میای... 

 

آخرشم که این حرفارو بهش زدم ، بهش برخورده و میگه تو داری سر من منت میذاری :// 

آخه این سمی بازی‌ها چیه ؟! ..

 

 

هوف...

 

خیر سرم مشهدم :)

  • [ زینبم ]
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۱ فروردين ۰۴ ، ۰۳:۰۸
  • [ زینبم ]

.

جهان 

دیوونه‌ای

بی‌دردسر

می‌خواست ...

.

من بودم :)

.

.

  • [ زینبم ]

میخواید بچه‌هاتون رو سالم بزرگ کنید ؟ سالمِ روحی .. 

جلوشون با همسرتون دعوا نکنید 

به همدیگه بی احترامی نکنید 

به هم ظلم نکنید 

پشت همسرتون پیش بچه ها بدگویی و غیبت نکنید 

بچه‌های شما مسئول به دوش کشیدن مشکلات بین شماها نیستن 

اونا بچه‌ان 

حتی اگر ۱۷ ، ۱۸ سالشونه !

 

خیلی بحث و دعوا دارید ؟ پاشید برید بیرون دعوا کنید 

تو ماشین بحثتون شده ؟ بزنید بغل ، برید بیرون از ماشین بحث کنید و برگردید 

 

 

قول میدم نازک نارنجی نشن 

قول میدم سرد و گرم روزگار نچشیده نشن 

 

تجازه بدید جاهای دیگه به چالش بخورن ، برایشون چالش‌های علمی ، ورزشی و.. بوجود بیارید تا خودشون با چالش ها رو به رو بشن کم کم و به اندازه سن و سالشون 

 

 

 

 

 

همین

  • [ زینبم ]

در مورد خودم حس می‌کنم بسیار انسانِ " بیا در مورد چیزی که تو رابطه بینمون اذیتمون می‌کنه صحبت کنیم حتی اگه چند ساعت هم طول می‌کشه " ای هستم . اما آدمای اطرافم این‌طور نیستن 

مثلا یار این‌طوریه که یه مدت طولانی در مورد چیزهایی که ناراحتش می‌کنه یا هیچ حرفی نمی‌زد و یا حرص می‌خورد تو خودش ، یا نهایتا بعد از حرص خوردن درون خودش می‌گذشت و تموم میشد . 

من بهش گفتم چرا حرف نمی‌زنی ؟ 

گفت چون حل نمیشه ، بدتر میشه . گفتم دقیق‌تر بگو یعنی چی ؟ گفت یعنی تو میخوای توجیه کنی دیگه ، و این من رو بیشتر حرص میده پس اساسا چیزی نگیم بهتره 

 

گفتم خب اگه نگی بهم ، اولا من‌ نمی‌فهمم چه چیزایی باعث رنجیدن تو میشه ، دوما اگر جایی تو اشتباه کنی و من رو تو ذهنت قضاوت کنی چی ؟ یه دادگاه یه طرفه تو ذهنت داری که من حتی توش نمی‌تونم از خودم دفاع کنم . 

 

حالا قرار شده بگه و تقریبا هفته‌ای یه بار میاد از ناراحتیش در مورد فلان موضوع با لحن کاملا پرخاشگرانه صحبت می‌کنه 

خب من‌ می‌فهمم یه مدت طولانی درون‌ریزی داشته و هی تلنبار شده تو دلش و وقتی میخواد بیان کنه ممکنه خیلی نتونه کنترل کنه

اوکی 

 

موضوعم الان اینه که اساسا خیلی از این ناراحتی‌هاش بی‌جاست..

حالا دو تا راه دارم ، یا بشینم باهاش در مورد اون ناراحتی‌ها صحبت کنم ، که خب هممون می‌دونیم همون‌طور که خودش گفته اسم اینا تو ذهنش توجیه هست و بحث الکی‌ای که همه چیز رو بدتر می‌کنه و چیزی رو حل نمی‌کنه 

 

یا این‌که سکوت کنم 

 

خب من بعضی جا تو این چند هفته سکوت کردم .. 

مثل همین امروز و داستانی که بین ما پیش اومد . 

 

ولی خب واقعا گاهی از ادامه زندگیم به کل نا امید میشم 

وقتی نتونیم حرف بزنیم و مشکلات رو حل کنیم ؟ می‌دونی ؟ 

اصلا حل نکنیم .. فقط دو طرف دلایل همدیگه رو شنیده باشن خب

 

تو چت وقتی با هم بحثمون میشه ، کاملا بعد از ۲ تا پیام همیشه حرفش اینه : بیخیال زینب اصلا من اشتباه کردم . 

 

نه این‌که فکر کنید ما تو زندگیم خیلی بحث کردیما 

اصلااا 

ما تو این ۷ ، ۸ سال زندگی فقط یه بار بحث بزرگی داشتیم . 

هیچ‌وقت دیالوگ بحث‌های ما بیشتر از مثلا ۷ ، ۸ تا جمله نشده ! چون همیشه همینه ماجرا .. 

  • [ زینبم ]

 

تو همین روزایی که این جماعت پشت فرمون لندکروزشون دارن از دلار ۹۰ تومنی استوری میذارن

من دارم مث سگ کار می‌کنم 

تا اجازه ندم انتخاب اون احمقی که از سیاست هیچی سرش نمیشه 

زندگیم رو به فنا (یا هرچی می‌خواید جایگزین‌این کلمه بخونید..) بده ! 

.

برنامه فعلیم؟ 

۱ جا رسما کار می‌کنم 

۱ جا غیر رسمی دارم یه کمکی می‌کنم 

۱ جا برنامه طولانی مدت برای کار دارم 

 

 

آقای مسئول جمهوری اسلامی 

من طلبه این مملکت بودم 

وقت درس خوندن ندارم 

و

از امام صادق علیه‌السلام عذرخواهی می‌کنم... 

 

 

 

من البته 

بعد از یه نفس عمییییق می‌نویسم که

امید دارم 

نه به مردم دیگه ، نه اصلا

به جوونایی که دارن برای اصالت تلاش می‌کنن

برای اقتصاد 

و

علوم انسانیِ برگرفته از #عقل 

و

دعا می‌کنم 

فعلا فقط دعا 

تا بعد.. 

  • [ زینبم ]
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۰ بهمن ۰۳ ، ۲۱:۰۲
  • [ زینبم ]

فردای روزی که اینجا پست قبلی رو گذاشتم پاندا به اون خواستگار جواب منفی قطعی رو داد 

اما مگه بیخیال میشد ؟ 

با این‌که من به مادرشون گفتم شماره خواهرم دست آقا پسرتون امانت بود و حالا دیگه بهشون بفرمایید پدرم فرمودن که به هیچ عنوان زنگ نزنن و پیامی ندن ، بازم طومار طومار به پاندا پیام داد تا جایی که پاندا از هرجایی که بگی بلاکش کرد

دیگه بابا داشتن عصبانی می‌شدن که دیدن کم‌کم خبری از پسره نشد.. 

خدا رحم کرد ... 

و

پایان دوماه جنگ اعصاب برای پاندا .. 

دختر قشنگ من تا حالا با هیچ پسری تا این حد پیش نرفته بود . هیچ‌پسری قربون صدقه‌اش نرفته بود .. هیچ پسری بهش نگفته بود دوستت دارم .. و ای کاش این هم هیچ‌وقت به خودش اجازه نمیداد این حرفارو بگه به خواهر عفیف من.. 

با این‌که پاندا بارها بهش تذکر داد که نگید این حرفا رو ، ولی خودمونیم دیگه مگه میشه دختر این جمله‌هارو بشنوه و تهِ دلش خوشش نیاد؟! 

چقدر راحت آدما حق‌الناس مرتکب میشن ، نه؟! 

....

از شدت حالت بد ، همش حالت تهوع بهم دست میده 

....

 

 

 

 

 

___________

 

ما با پاندا یه کار جدید تو اینستاگرام شروع کردیم . سعی می‌کنیم شرعی جلو بریم .. خدا کمک کنه بهمون 

شاید اگه حسش بود بعدا بیشتر نوشتم ازش... 

  • [ زینبم ]

حال من خوبه 

نفس می‌کشم 

کارای روزمره‌ام رو انجام میدم به بهترین شکل ممکن ! 

درس نمی‌خونم.. هیچی ! نه این‌که عمدا نخونم ، وقت نمی‌کنم یا اهمال‌کاری می‌کنم .. 

چرا برف نمیاد ؟ 

..

برای پاندا یه خواستگار اومده ، پسره خلبانی خونده و تکنسین هواپیماس . البته با این‌که ۲۸ سالشه اما هیچ پس‌اندازی نداره و کلا خرج به قول خودش ماشین‌بازی و لباس خریدن و خوش‌گذرونی کرده .. درآمد فعلیش هم خیلی پایینه . ماهی ۱۳ تومن که قراره چندتا وام بگیره هم خونه رهن کنه هم عروسی بگیره . من نمی‌دونم از این پول چقدر میمونه واسه زندگی ؟! 

حالا اینا هیچی ، خدا می‌رسونه ... 

شیفته پاندا شده (باید هم بشه ، چون پاندا هیچی کم نداره واقعا) ، اما این پسره یه چیزیش هست... فرض کن همون هفته اول به صورت افراطی طور شروع کرد بهش ابراز احساسات کردن . و از همون هفته اول (!) به شدت طلبکار بود که چرا تو بهم ابراز احساسات نمی‌کنی ؟! و پاندا هزار بار براش توضیح میداد که باباجان‌ ما تازه میخوایم آشنا بشیم ، ابراز چه احساساتی آخه؟! 

بعد خیلی زیاد رفتار جنتلمنانه از خودش نشون میده .. مثلا در رو برای پاندا باز می‌کنه هر بار ، تا پاندا نَشسته اینم‌ نمیشینه .. تا پاندا یکم آستیناشو می‌کشه جلو بخاری ماشینو روشن می‌کنه . بی نهایت رفتارای پاندارو حفظ می‌کنه و جلو جلو می‌دونه پاندا قراره چطوری بخنده یا چطوری اخم کنه یا.. و اینارو جلوتر از خودش اجرا می‌کنه و پاندا به شدت کیف می‌کنه و تحت تاثیر این رفتاراس . 

خب اینا خوبه .. واقعا قشنگه . اما چیزی که ترسناکه اینه که من حس می‌کنم همه این کارا برای زدن مخ این دختره .. می‌دونی ؟! نمیذاره پاندا واقعا بشناستش ، انگار می‌خواد تو آمپاس احساسی قرارش بده و داده .. 

یه چیز عجیب‌تر ! 

نزدیک دو ماه هست که با اجازه خانواده‌ها شماره‌ها رد و بدل شده . تو این دو ماه اگر بگم این دوتا هرشب اگر نباشه ، یک شب در میون با هم بحث و جدل دارن باورتون میشه ؟! 

فقط برای من عجیبه ؟؟ 

آخه هنوز نه خانی اومده نه خانی رفته ، چه بحثی ؟ چه دعوایی ؟؟ 

مثلا سر چی ؟ سر این‌که پسره یهو میگه الان بهت میگم دوستت دارم قدر من رو نمی‌دونی ، یه روزی که می‌خوای اینارو بشنوی ازم من دیگه ذوقم کور شده .. بعد پاندا میگه داداش چی‌ میگی ؟ تو چه جایگاهی داری من رو تهدید می‌کنی بعد از دو هفته صحبت کردن؟! اگه قراره یه روز محبت نکنی ، همین الانم نکن خدافظ! و هی اون میگه این میگه . تهشم پسره گریه و زاری می‌کنه و میگه بابا من‌فقط می‌خواستم جلب توجه کنم و اینا . بعد وات ؟ دو روز بعد دقیقا همین جملات رو با سبک دیگه‌ای باز میگه .. :/ دوباره روز از نو روزی از نو ... روانی کرده پاندا رو . دختر امروز کلی تو خونه من گریه کرد... 

با یه مشاور صحبت کرد 

داشت صحبت می‌کرد تلفنی ، بهش گفت امروز تو ماشین خودزنی کرده پسره و پاندا کلی ترسیده ! و پسره در های ماشین رو قفل کرده بود که پاندا نره خونه و کنارش بمونه (شوخی-جدی طور ، مثلا محبتانه ، نه این‌که از روی آسیب زدن) . در نهایت ، مشاور گفت دو تا پا داری ؟ دو تا هم قرض کن و فرار کن دختر .. :/ 

و حدس می‌زنید پاندا چیکار کرد ؟ 

چند ساعت بعد از صحبت با مشاور ، استخاره گرفت :) که آیا ادامه بدم رابطه آشنایی با ایشون رو ، و استخاره خوب اومد . 

آخه دختر خوب چه استخاره‌ای ؟! واضحه دیگه ... 

 

همه حرفش اینه که می‌ترسم دیگه کسی پیدا نشه که این‌قدررر دوستم داشته باشه و جنتلمنانه باهام رفتار کنه و قد و بالا و شغل خوبی داشته باشه و در عین حال ولایی و مذهبی باشه . 

 

ضمن این‌که ، هم خودش یه بار تلویحا با پدرم بد رفتار کرده و هم پدرش . روز خواستگاری هم عملا به کل خانواده ما خیلی زیر پوستی توهین می‌کردن چندبار ... 

حداقل می‌تونم بگم از نظر فرهنگی دو سه لول از ما پایین‌تر .. 

 

هوف 

 

مخم دیگه رد داده و نمی‌دونم چی خوبه چی بد ؟! 

  • [ زینبم ]

واقعا این یکی از باگ‌های زندگی تو اینجاست 

که 

به عنوان یک انسان بالغ 

نمی‌تونی ول کنی یه هفته بری یه جایی که نه کسی باهات حرف بزنه ، نه کسی قضاوتت کنه ، نه بخوای با کسی حرف بزنی ... 

نه مسئولیتی اصلا نسبت به کسی یا چیزی داشته باشی.. 

 

من نمی‌تونم لفت بدم از زندگی ؟! 

بابا بسه دیگه اه..

  • [ زینبم ]