سلام
مشهدم
حالم طبق معمولِ این یکی دو ماه اخیر خوب نیست ، اذیت دارم میشم . ان شاءالله این زیارتهای نصفه و نیمه از منِ نصفه و نیمه قبول باشه !
چقدررر ماشاءالله شلوغه مشهد !
راستی گفتم مادر تو ماشین به خاطر اون عمل جراحی که داشتن خیلی اذیت میشن و دنبال بلیط قطاریم براشون اما پیدا نمیکنیم . قبل از راه افتادن به سمت مشهد بابا رفتن راهآهن و اونجا خداروشکر دو تا بلیط کنسلی برای مامانم و زهرا گرفتن .
فقط ۲ تا بلیط قطار ۵ ستاره بیزینس کلاس بود که با اینکه چارتری و.. بود نفری ۸۰۰ لعنتیییی تومن بود !!
مامانم تا همون راهآهن رو هم که با ماشین بودیم تا برسیم حالشون خیلی بد شد :( و من داشتم فکر میکردم که باز خداروشکر پدر تونستن لحظههای آخر پول بلیط رو جور کنن وگرنه باید چیکار میکردیم؟! خدا هیچ مردی رو واقعا شرمنده زن و بچههاش نکنه...
و کاش ما خانمها و ما بچهها تو این وضعیت ناجور اقتصادی خیلی هوای غرور و عزت نفس مرد خونه رو داشته باشیم . زندگی به حد کافی سخت هست ، باید دل همدیگه رو شاد نگهداریم و این یعنی جهاد واقعا..
خلاصه ، خدا خودش کمک کنه خوشگل زندگی کنیم حتی اگر جیبمون خالی بود..
خدا روزی رسونه .
الحمدلله
زهرا مریض شده ، یعنی معلوم نیست چی شده دقیقا :( دیشب تا صبح حرم موند و شاید فقط ضعف و خستگیه ؟ حالت تهوع و تب و بدن درد .. ولی خبری از گلو درد و آبریزش بینی اینا نیست . چیزی ام نخورده که بگیم مسموم شده ! اونم نمیتونه مثل من درست و حسابی بره زیارت و گریه میکنه که مشهده ولی نمیتونه بره حرم..
فردا هم اینجاییم و پس فردا بر میگردیم
آقای یار به محض اینکه برگردیم باید بره سر جلسه امتحان و امروز از صبح یه سره درس خوند تا بعد از شام که رفت حرم.. من موندم که بخوابم .
امروز دوتا دختر بودن که با وضعیت خیلی بدی بدون روسری تو یکی از خیابونهای منتهی به حرم (!) داشتن راه میرفتن ، حالا ما با وضع داغونی ، زهرا رو از زیر سِرُم آورده بودیم و منم آخرای جونم بود و زانوهام داشت میلرزید ! این دوتا رو که دیدیم با زهرا گفتیم دیگه واقعا داره به حضرت رضا علیهالسلام بیحرمتی میشه.. گفتم بریم بگیم بهشون شاید نمیدونن شالشون افتاده اصلا ؟ :) و رفتیم جلو ، گفتم عزیزم روسریتون افتاده . گفت میدونم ! گفتم به احترام امام رضا سرتون کنید ، حیفه اینجا شهر امام رضاست.. ( اینو گفتم و برگشتم و بقیهاش رو سپردم به امام رضا علیهالسلام و نفر بعدی که تو دلش محبتی به امام رضا علیهالسلام داره و دلسوز این دو تا دخترِ عزیز باشه و سکوت نکنه... )
دستام میلرزید از شدت غم و اضطزاب.. رنگ زهرا زرد بود و هر لحظه ممکن بود از حال بره.. مامانم دورتر از ما با نگرانی منتظر بود که برگردیم پیشش و سوار ماشین بشیم . تهِ خیابون هم ... امام رضایی که نگاهشون به ما چهارتا بود ..
حرم ولی... حرم قشنگ آقام..
حرم آقاجانم رضا محل نفسسسسس کشیدن منه !
- ۵ نظر
- ۳۰ خرداد ۰۲ ، ۰۰:۱۵