جهنمی که گذشت ..
دیروز به دکترم پیام داده بودم و پرسیده بودم ممکنه عفونت داخلی داشته باشم برای همین دوباره آبله گرفته باشم یا نه؟ گفت اصلا امکان نداره دوباره آبله بگیری . ولی خب چه کنم که نه تنها مامان و بابام جفتشون یادشونه ، بلکه عمههامم یادشونه :)) ، آخه با دختر عمهام باهم گرفته بودیم ...
نمیدانم!
دو سه روز مثل جهنم گذشت . شبها نمیتونستم بخوابم ، از شدت تب و لرز و این دوندونها هم که حسابی اذیت کننده بود برام . ولی دیشب بلاخره به زور کدئین راحت خوابیدم .
خونه مامانم اینا خوابیدن یکم سخته . پاندا شبها بیداره و هی میاد از تو یخچال یه چیزی بر میداره ، میخوره ، میبره ، میاد و میره و سر و صدا ! بعد ساعت ۲ اینا مامان و بابا بیدار میشن برای نماز و این چیزا ، اونا هم یه جور سر و صدای خودشون رو دارن . البته بگم مامان اینا واقعاااا رعایت میکنن که سر و صدا نشه . اما منم خیلی به صدا حساسم...
دونههای روی صورتم بیشتر از بقیه بدنم بود و تنها کسی که نگران نیست جای اینا بمونه منم .
این چند روز خیلی سختی کشیدم و خیلی هم سخت گذشت ! ولی حکمت بعضی سختیهاش رو خودم فهمیدم . یعنی اگر اون سختی نبود ، من باید متحمل سختی بیشتری میشدم ! واقعا خداروشکر..
حس میکنم خدا داره با لبخند نازم میکنه و میگه طاقت بیار یکم دختر خوبم :)
الان بهترم
الان خیلی بهترم چون دیشب راحت خوابیدم
خداروشکر
جدی زهرا نصف شب از یخچال چیز بر می داره می خوره ؟
وایییی
خیلی خوبهههه این آدممممم
😁😁😃
راستی چند روز پیش تو تشییع شهدای گم نام خیلی خیلی خیلی زیاد یادت کردم و برات دعا کردم
و اصلا جلو چشمم بودی
ان شاالله که زودِ زود خوب شی یه جوری که یادت نیاد حتی چقد مریض بودی یه زمانی