خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

اعتیاد به نوشتن از اون دسته از اعتیادهایی هست که نه میشه ترک کرد و نه آدم اصلا می‌خواد که ترک کنه . گاه‌گاهی سرک میکشه تو زندگی من و میگه بنویس ، که اگر ننویسی انگار به فعل نرسیدی کلا..
برای همین هم
می‌نویسم . از حدودا سال 92..
خانه به دوش طورانه البته .


کانال ایتا :

https://eitaa.com/bejana

نویسندگان

آخر هفته خود را چگونه گذراندید

شنبه, ۲۷ آبان ۱۴۰۲، ۰۷:۲۸ ق.ظ

 

 

سلام به هوایی که یکم تمیز‌تر شده اما این تمیزی نهایتا تا غروبِ امروز دووم میاره... 

تو اسنپم و دارم از خونه مادر یار میرم کرج خونه خودمون . حالا چرا دارم ۱۷۰ تومن پول اسنپ میدم ولی با مترو نمی‌رم ؟! 

چون دیشب ساعت ۲:۳۰ به زور خوابم برد و بدخواب شده بودم و از یک ساعت پیش (ساعت ۶ ) دارم ریز ریز درد کشیدن و تیر کشیدن و حالت تهوع رو تحمل می‌کنم و دیگه رد دادم 🔫😞

 

چهارشنبه صبح خاله رو بردیم چشمش رو لیزیک کرد . بعدش من می‌خواستم بیام تهران ، آخرین چهره‌ای که ازش دیدم این بود که چون فشارش افتاده بود یه لیوان آب‌هویج دستش بود و از اون‌طرفم می‌خواست نماز بخونه مقنعه نماز سرش بود . یه عینک ریبن مردونه خلبانی‌ام تو چشمش بود... یعنی با این حالِ بدم الانم که یادم میاد قیافه‌اش می‌خوام از خنده به چند تکه مساوی تقسیم شم . یعنی " چطو به تو گیر نداد " اگر قیافه بود می‌شد خاله من اون دقایق... 

 

آره.. بعدش اومدیم تهران خونه ری‌ری و تا ساعت ۵ صبح ، من و یار و ری‌ری و یارش و پری و یارِ پری جاسوس بازی کردیم و موجبات آزار و اذیت همسایه‌شون رو فراهم کردیم .. اون‌قدر سر و صدا کردیم ۶ نفری که ساعت ۵ صبح که دیگه کم کم می‌خواستیم بریم از خونه‌شون می‌گفتیم بریم در خونه همسایشون رو بزنیم و حلالیت بطلبیم... فقط نمی‌دونم چرا هرچی اصرار کردیم که بابا بذار بریم حلالیت بطلبیم همسر ری‌ری قبول نمی‌کرد و می‌گفت ۵ صبح ساعت حلالیت گرفتن نیست :) خب تو خواب بمیریم و نشه و بعدش حلالیت بگیریم خوبه ؟! شما پاسخ‌گویی ؟!

 

بعد دیگه برای نماز صبح پری و یارِ پری برگشتن کرج و ما هم رفتیم خونه مامان یار و خوابیدیم تا ساعت ۱۱ ظهر . 

ناهار اون‌جا بودیم.. شام اون‌جا بودیم... شب اون‌جا موندیم و الان دارم برمی‌گردم :) یعنی این‌قدر این دو روز برای من فرسایشی بود که حد نداره . جسم و روحم خسته‌اس و کشش صحبت کردن با آدما رو ندارم . دیشب از ساعت ۱۱ به بعد دوست داشتم هرکس میاد باهام حرف بزنه رو سایلنت کنم .

 

( درد دارم :)

 

 

برنامه این هفته هم که تا این‌جا ، امروز پاندا رو می‌بینم خرررر دلم براش یه ذره شده بود اه... دیشب رسید کرج بعد از یک هفته . ساعت ۲ ظهر باید برم پیش دکترم و قطعا پروسه رفتن و برگشتن تا ساعت ۷ ، ۸ شب طول می‌کشه . در عین حال یه بسته دیجی‌کالا دارم که از ساعت ۳ تا ۶ قراره برسه . طی یه حرکت انتحاری پاندا رو دارم می‌کشم خونه خودم که بعد بهش بگم بمونه من برم دکتر و اونم بسته سفارشم رو تحویل بگیره :)) کاربرد خواهر مگه همین نیست ؟! به درد دیگه‌ای که نمی‌خورن خواهر کوچیک‌ترا.. :)) 

 

باید فاطمه دوست دوران دبیرستانم رو ببینم ، با پری مباحثه مشّاء بذاریم دو شب . دندون‌پزشکی بریم با یار . فعلا همین ... ولی همون‌طور که می‌دونید هیچ روزی قرار نیست بدون برنامه و با خیال راحت و نرمال بگذره... 

 

 

ستاره‌روشن‌هارو بعضیاشو خوندم بعضیاشو نه .. فردا پس‌فردا کامل می‌خونم مطالب بیانی‌هارو . 

این هم از این

....

  • [ زینبم ]

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">