هرچی بیشتر میخونم بیشتر میفهمم که نفهمم !
ظهر ماشین لباسشویی رو روشن کرده بودم و وقتی صدای پایان کارش اومده بود دستم بند بود و بعدش به کل فراموش کردم که لباس توی ماشین بوده 🤦🏻♀️
ساعت ۱۱ شب یادم افتاد و مجبور شدم بزنم رو حالت نیم ساعته و یکبار دیگه بشوره تا لباسها بو نگیرن..
خب نیم ساعت وقت داشتم و پاندا هم که از غروب اومده خونه من و کلی چیز میز درست کرده خوردیم و فیلم دیدیم ، دیگه خسته بود و داشت با گوشیش تو اینستا میچرخید . بهترین فرصت بود که ادامه بحث قبل رو تو کتاب جدیدی که شروع کردم مطالعه کنم . تو کتاب چیزی در مورد ایدهآلیسم نوشته بود و یادم افتاد اطلاعات خیلی کمی در این مورد دارم . برای همین گوگل کردم و گوشی رو کنار گذاشتم تا بعدا در موردش بخونم .
و بعدا ، شد الان که خوابم نمیبره . داشتم در موردش تو سایتها میخوندم و چندتا هم فیلم دیدم در این باره و باز به این نتیجه رسیدم که هرچی بیشتر میخونم بیشتر میفهمم که هنوز خییییلی بیسوادم و هیچی نمیدونم ! دقیقا اون لحظهای که پیش خودم میگم آهان این مطلب دیگه کامل جا افتاده برام ، ابعاد عمیقتری از اون مطلب پدیدار میشه که من بهش علمی نداشتم ... :(
- ۰۲/۰۶/۳۰
منم خیلی میشه که همچین حسی بهم دست میده .