برنامه ما الان پاییزی میشه .. !
دیروز برای تموم کردن بازی کثیف وام ازدواج همراه پدر رفتم بانک . بلاخره تسویه کردیم و باید اون چکی که ضامن داده بود رو میگرفتیم از بانک . در حالی که متصدی بانک داشت بین دسته چکها دنبال چک عموی من میگشت و غرغر میکرد که شاید اصلا نباشه چون تو اغتشاشات بانک رو سوزونده بودن و یه سری از اسناد بانک به فنا رفته بود ؛ من داشتم به در و دیوار کاملا تمیز و پنجرههای نو و کفپوش مدل جدید بانک نگاه میکردم و به این فکر میکردم که این بانک بعد از اون آتشسوزی یه آسیب جزئی دید اما همون آسیب جزئی بهونهای شد تا بهتر و زیباتر و نوتر از قبل بشه ... بانک عوض شد ؟ نه.. بانک همون بانکه . و به این فکر میکردم که اگرچه آسیبهایی داشت اون اغتشاشات برای کشورم و مردمم ، اما هممون بهتر از قبل میشیم و خیلی چیزا یاد گرفتیم . حالا قویتر از قبل و هوشمندانهتر از قبل اهل این نظامیم و با کسی شوخی نداریم ...
در حالی داشتم به این چیزا فکر میکردم که کل طرف چپ بدنم درد شدیدی داشت و عملا کتف و پهلوهام واسه خودم نبود چون یکم قبلش از پلهها افتاده بودم زمین... اون چند ثانیهای که تق و توق از پلهای به پلهی بعدی منتقل میشدم تنها فکرم این بود که دو هفته دیگه جراحی دارم و نباید خدایی نکرده آسیب جدی ببینم و اسیر شم ...
و الحمدلله بعدش که با آقای یار رفتیم تصویربرداری و اینها ، دکتر گفت که مشکلی نیست و دردها ناشی از کوفتگی بدنمه .. هرآنچه که هست امروز که باید با یار میرفتم تهران خونه مادرش ، کنسل شد . چون من بدندرد خیلی زیادی دارم.. یار تنها رفت و من ماندم تنهای تنهاااا...
آره گفتم ، حدودا دو هفته دیگه اگر شرایط جسمی من خوب باشه باید برم برای جراحی و چقدر ، چقدر ، چقدرررر محتاج دعا هستم ...
جدا از این مسائل از حال و روز خونهام بگم :
من عاااااشق پاییزم.. دیوانهوار.. خیلی کم پیش میاد تو پاییز چیزی ناراحتم کنه و تو دلم بمونه ! دوباره اون فصلی شده که در تراس که تو آشپزخونه هست رو باز میذارم و پنجره اتاق که تهِ سالن هست رو هم همینطور و باد میپیچه تو خونه و من دیوونه میشم .
پریروز ساعت 7 صبح برای یار یه ویدئو از خودم گرفتم و فرستادم درحالی که اون احتمالا تو مترو نزدیک محل کارش بود . تو ویدئو من بودم در حالی که لپها و نوک دماغم یکم از سرما قرمزه و یه هودی سبز یشمی تنم کردم و خطاب به یار با حالت آهنگین میگم : با اینکه هوا سردهههه ولی من حاضر نیستممممم پنجره رو ببندممممم ، بعد دوربین رو میچرخونم و پنجره باز رو بهش نشون میدم .
این رو که براش فرستادم در جوابم کلی استیکر خنده فرستاد و وقتی غروب اومد خونه گفت فیلمت رو بالای صدبار دیدم و خندیدم . و طول شب هم چندبار نگاهش کرد و خندید ..
و من با دیدن خندههاش چقدر ذوق میکنم خصوصا وقتی که میبینم حالش اصلا خوب نیست . یکی از دوستهای یار از پدر یار نزدیک به 300 میلیون تومن کلاهبرداری کرده و این همسرِ مظلومِ منه که برای همه اینها حرص میخوره و غصه ..
ولی خب حال خونه خوبه . من سعی میکنم اوضاع رو آروم نگهدارم و همسر هم معمولا غمهاش تو دلش میمونه که من استرسی نشم ...
حال خونه خوبه و هنوزم حاضر نیستممم پنجره رو ببندممممم : ))
الان هم چای نباتم رو خوردم و خونه تمیزه پس به خاطر این حجم از پاییزی بودن هوا به خودم و کتابهام استراحت میدم و میرم سریال آن شرلی ، فصل اول رو پخش کنم که ببینم .
احتمالا تا یکی دو ساعت دیگه پاندا پیداش میشه . بهش گفتم شب تنهام و اگر دوست داره بیاد . اون هم با یه کیف پر از انواع سس و سیبزمینی و خامه قارچ داره میاد تا برامون سیبزمینی سرخکرده با سس آلفردو درست کنه ...
به مادر گفتم که اون هم با پاندا بیاد و گفتن که اگر بیان اونوقت باید پدر شب تنها بخوابن و جدیدا زیاد خوب نمیخوابن و.. گفتم خب باهم بیاید . قرار شد خبر بدن بهم .
حال من الان این شکلیه :
پ.ن : باید این عکس رو با یه کپشن که دوست دارم بذارم تو کانال که داشته باشمش .
راستی حالم از این کانالهایی به هم میخوره که ادمین اینطوریه که مثلا من خیلی شما ممبرهارو دوست دارم . هر روز برای شما تولید محتوا میکنم و .. نه ! دوست دارم بهشون بگم ساکت شو ! اینقدر فیلم بازی نکن خواهشاااا... تو تولید محتوا میکنی تا سر هفته تبلیغاتت رو بگیری و پولش رو بزنی به جیب . یا یه دورهی یادگیری فلان چیز برگذاری کنی و با پولش بری سفر ریلکس کنی ، اوکی ؟
از بدیهای اینکه من دو سه تا از دورههای بازاریابی آنلاین رو گذروندم همینه . که تا میبینم یکی یه تیتر جذبکننده با شیوههای تبلیغاتی زده درجا متوجه میشم قراره تحت تاثیر قرارم بدن و احساس خر فرض شدن بهم دست میده این رو اصلا دوست ندارم !
حالا این کارا کلا بده ؟ نمیدونم .. اینکه یکی از راهِ روزمرگی و بلاگری و فلان پول در بیاره یا بدون تخصص حقیقی داشتن هزارتا دورهی رواندرمانگری برگزار کنه بده ؟ نمیدونم .. فقط میدونم که من خیییلی خیلی بدم میاد .
عنوان چهرازیطوره:) نه؟
"برنامهی ما الان یاد بعضی نفرات در گردش فصول میشه"