خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

اعتیاد به نوشتن از اون دسته از اعتیادهایی هست که نه میشه ترک کرد و نه آدم اصلا می‌خواد که ترک کنه . گاه‌گاهی سرک میکشه تو زندگی من و میگه بنویس ، که اگر ننویسی انگار به فعل نرسیدی کلا..
برای همین هم
می‌نویسم . از حدودا سال 92..
خانه به دوش طورانه البته .


کانال ایتا :

https://eitaa.com/bejana

نویسندگان

نه خوب و نه بد..

دوشنبه, ۲۳ مرداد ۱۴۰۲، ۰۷:۴۱ ب.ظ

شنبه و یک‌شنبه این‌طوری گذشت که اوضاع خیلی بهتر بود 

دردم بهتر بود ، حالم بهتر بود و همون‌طوری که می‌خواستم با یار خونه رو جمع و جور کردیم حسابی و فقط لباس‌های تو اتاق موند که خودم باید جا به جا کنم . 

من مواد شامی رو گذاشتم و یار هم سرخشون کرد . 

برعکس چیزی که گفته بودم ، اول نرفتم سراغ فلسفه

اول کافی شریف رو باز کردم و جانی به جان‌هام اضافه کردم با خوندن باب نص و تایید امام صادق علیه‌السلام درباره امامت امام کاظم علیه‌السلام ...

جونم به فداشون...

بعد 

ریاض خوندم که یک کتاب تاریخی -روایی حول محور زندگی ۱۴ معصوم علیهم‌السلام هست .

کتاب تربیت دینی کودک آیت‌الله حائری رو باز کردم و دیدم عهه هیچی یادم نیست :)) فلذا از اول شروع کردم به خوندن و دیدم هم دید بهتری دارم الان و هم دارم بهتر می‌فهمم . انگار این کتاب برای الانِ من مناسب بوده و بی‌خود نبوده که نیمه رهاش کرده بودم... 

پناه می‌برم از شرّ حالِ بد ، به میزمطالعه‌ام... 

 

دیشب بلاخره هماهنگ کردیم و رفتیم خونه رفیق جان برای مباحثه کافی شریف 

داشتم به رفیق می‌گفتم دیشب 

که کافی برای من مثل حسش مثل اسلایم می‌مونه نسبت به قلبم :)) انگار چسبیده این کتاب به قلبم و وقتی یه مدت نمی‌خونم انگار یه اسلایم کشششششش اومده‌اس و یه تیکه از قلبم کشششش اومده... 

نمی‌دونم منظورم الان واضحه یا نه ، دیشب رفیق فهمید که چی می‌گم و کلی به حرفم و مثالم و حسم خندید.. 

باهم دونه دونه از اولِ باب عقل شروع کردیم و یکی یکی روایات رو خوندیم و هرچی به ذهنمون می‌اومد رو با توجه به روایات دیگه و با توجه به مبانی فلسفی کمی که الان داریم ، می‌گفتیم و با هم سرش صحبت می‌کردیم . 

وسطاش رفیق رفت ظرف انگور آورد ( از قبل هماهنگ کردیم که تو این جلسات سخت نگیریم و هرچی داریم بیاریم وسط و چیزی نخریم )  ، منم از فرصت استفاده کردم و عکس گرفتم تا بدونید چه حال و هوایی بوده. 

 

بعدش

ولی امان از بعدش... حالا می‌نویسم از شبی که گذشت.. 

 

الان کجام ؟ کافه‌ای که طبقه همکف ساختمون عرفان هست . ( فکر کنم اسمش کافه رستوران بالکن بود ) چون ضعف داشتم ، چون می‌لرزیدم و فشارم افتاده بود... 

فضای خوشگلی داره و با وجود این‌که از پیش دکتر اومدم و اصلاااا روال خوبی ندارم اما الان احساس رضایتِ خوبی دارم به خاطر فضای این‌جا. کاریش نمیشه کرد ، من ۵ سال از عمرم رو معماری خوندم و به خوش‌ذوقی‌های دکوراتیو ناخودآگاه کشش دارم... 

اینم عکس کافه + شرایط دکتر طورانه من...

 

این‌که دیشب چی بود اوضاع و الان دکتر چیا گفت و چی شد رو بعدا می‌نویسم . فعلا باید برم داروخونه تا برگه برای بیمه تکمیلی بگیرم بابت ۲ تا آمپول که شد ۳ تومن :))

  • [ زینبم ]

نظرات (۱)

  • میم مثل حنانه
  • انشاءالله که حالتون زودتر خوب بشه....

    چقدر این فضای مباحثه‌تون قشنگ و دنج‌ بود + اون کافه

    دو‌تا آمپول، سه تومن؟! یا خدا :(

    پاسخ:
    ممنون عزیزم
    جای شما خالی ⚘
    واقعا ۳ تومن .. ۲ تا قرص تقویتی ۷۰۰ تومن :) کمرم خم شد امروز 😂
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">