به زبان فارسی سخت :)
این روزا پر از احساسات متناقضم ! همهاش خوب و بدم ... درد که رهام نمیکنه و جدا از این ، فکر میکنم به کل وضعیت جسمیام خزیده تو روح و روانم . از این شرایطم ناراضیام ..
سه-چهار روزی میشه که کار مفیدی انجام ندادم . کتابی نخوندم ، خونهای مرتب نکردم ، همهاش خونه مامانمم و یک سره سریال کرهای دیدم ، آواتار ۲ رو در نصفههای راه رها کردم و از درد به خودم پیچیدم .
من از اون دسته از آدمهام که وقتی یه مدت میگذره و نمیتونم به برنامههای شخصیم برسم به شدت عصبی و بههمریخته میشم.. احساس سرخوردگی زیادی میکنم و اعتماد به نفسم زیر خط صفر میره !
و الان تو این شرایطم
به امید روزی که بیام اینجا و اینطوری بنویسم :
صبح رفتم پیادهروی و خوب راه رفتم
اومدم خونه خودم ، خونه رو کاملا مرتب کردم .
گردگیری کردم ، جاروبرقی رو همسر کشیده و یخچال رو هم مرتب کردم .
شام رو خودم حاضر کردم و نشستم و دارم کتابهام رو به ترتیب میخونم...
به ترتیب یعنی :
اول فلسفه مشاء رو میخونم
بعد میرم سراغ کافی شریف...
بعدش ریاضالشهاده رو میخونم .
بعد میتونم کتاب تربیت دینی کودک آیت الله حائری رو هم که خیلی وقته نصفه رها کردم از سر بگیرم !
اگر بتونم منطق رو هم یه مروری داشته باشم عالی میشه...
:)
- ۰۲/۰۵/۱۸
سلام عزیزم
با خودت مهربون باش
همه آدم ها یه ایامی مریض میشن خب
دیر نمیشه، بلند میشی، کارهات هم میرسی، انقدر که اصلا یادت میره چند روز تو فکرشون بودی و نتونستی.
ان شاالله خدا بهت قوت و سلامتی بده