لوکیشن الان ؟ کف زمین ، روی فرش ، درحالی که به خودم میپیجم !
خونه مامانی بودیم
داشتم کتاب فلسفه مشاء رو میخوندم ، چهار صفحه خونده بودم و داشتم صفحه پنجم رو شروع میکردم که درد کمکم اومد سراغم ، با یه لبخند تلخ کتاب رو بستم و دراز کشیدم..
به یار پیام دادم و گفتم حالم رو ، گفت اگر دوست داری برو خونه مامانت بمون ، گفتم میخوام بیام خونه خودم
پدر اومدن دنبالم و اینقدر درد داشتم که حتی فکر کردن به این که باید با این حال داغون ۴ طبقه رو برم بالا هم دردناک بود . اومدم خونه مامانم ، یار هم شب میاد اینجا..
الان؟
وسط پذیرایی روی فرش پهن شدم و درحالیکه درد از کمرم میخزه تو پاهام و از پاهام میزنه به دلم و کلیههام تیر میکشه و همزمان درد تو کل معدهام پیچیده ، دارم زمین رو گاز میزنم :) و به این فکر میکنم مرگ چیز قشنگ و آرامبخشی میتونه باشه ................
عزیز دلم :( بمیرم الهی :(