چطوری میشه دوستت نداشت ؟!!
اینبار منم تو چالش کتابخوانی خانم دزیره عزیزم شرکت کردم
کتاب الغارات رو به مناسبت این ایامِ غدیریه انتخاب کردیم و شروع کردیم . دیروز اولین روز بود
کتاب ۳۰۰ صفحه هست که یکماهه تمومش میکنیم ان شاءالله ..
من چون چشمم ضعیفه و موقع نگاه کردن به صفحه گوشی هم اذیت میشم فونت رو بزرگتر کردم و تعداد صفحات بیشتر شده و باید روزی ۲۴ صفحه بخونم با فونت بزرگ.. ولی اینقدر روون و خودمونی نوشته شده که خیلی تند تند میشه خوند..
دیشب خونه مادرِ یار بودیم و صبح که میخواستیم برگردیم همسر ازم عذرخواهی کرد و گفت که الان تو حسابش اونقدری پول نیست که بخوایم اسنپ بگیریم . دردی که تو تنم بود رو با لبخندم خنثی کردم و گفتم عیب نداره .
دم مترو برام آبنبات گرفت که یکم حال بهتری داشته باشم . مثل بچهها از اینکه آبنبات دارم ذوق کرده بودم و به واگنهای قطار رسیده نرسیده بازش کردم . وقتی وارد واگن خواهران شدم آبنباتم رو گذاشتم تو دهنم و محل نشستنم رو طوری قرار دادم که بچهای منِ کوچولو رو نبینه و دلش نخواد !
آب نبات به دهن ، برنامه طاقچه رو باز کردم و الغارات رو آوردم روی صفحه ۲۴ که دیشب بسته بودمش . خط به خط میخوندم ، آبنبات تو دهنم آب میشد و من از خوندن کلماتِ مظلومیت مولا آب میشدم . بغضِ آبنباتیم رو قورت میدادم و اشکِ چسبناکم رو پنهان میکردم..
تا رسیدم به این صفحه که عکسش رو پایین گذاشتم..
تا رسیدم به این صفحه..
دیگه نتونستم اشکهام رو نگهدارم ! یعنی چی ؟ اصلا ، چطور میشه شما رو نخواست؟!! مگه میشه نخواست ؟!! وای..
دیگه به جای آبنبات ، قلبم بود که داشت ذره ذره آب میشد ...
- ۰۲/۰۴/۰۹
سلام عزیزم
من دیشب تا قبل این صفحه رو خوندم
انگار قلبم مچاله شده بود
آخ اگه ما هم برای امام زمانمون اینطوری باشیم 😭😭😭