هرچه او خواست...
عجب زیارتی بود
کلا سه شب وقت داشتیم برای زیارت ، شب اول اینقدررررر گرمازده و خسته و داغون بودم که خوابیدم و آخر شب رفتیم حرم . وضعیت جسمی داغونی که داشتم باعث شد یه زیارت خیلی خسته طورانه داشته باشم..
فرداش ، یعنی روز دوم ، یک بار رفتم حرم که مادر همراهم بودن و من ا اون دسته آدمهام که شدیدا نیاز دارم تنها باشم و تنها زیارت برم تا بتونم خلوت کنم . اما مادر گفتن صبر کن منم آماده شم بیام حرم ، که قطعا روم نشد بگم نه خب ! و اون زیارت هم خیلی برای من دلچسب نبود...
روز بعد (روز سوم) کل روز رو خوابیدم و تو هتل بودم تا ساعت ۱۱ شب که میخواستیم بریم حرم ، زهرا حالش بد شد... رفتیم دارالشفاء حرم و دقیقاااا ۳ ساعتتتت طول کشید تا فقط و فقط ویزیت بشه و سرم بزنه ! ساعت ۲ شب با زهرای مریض احوال رفتیم حرم ( همچنان نشد تنهایی برم ) ، و تمام مدت حواسم به زهرا بود و حتی نشد یه زیارتنامه بخونم :( بعدشم اومدیم هتل و ساعت ۵ صبح خوابیدم و هر لعنتی نیم ساعت بیدار شدم و خیییلی بد خوابیدم تا ۹ که بیدار شدیم اتاق رو تحویل بدیم...
الان هم تو لابی نشستیم تا اتاق رو تحویل بگیرن ، بعدش میریم حرم و پدر و آقای یار میرن راهآهن ببینن میتونن بلیط قطار گیر بیارن برای مامان و زهرا یا نه ؟ حالا اینطرف زهرا شدیدا بدن درد و تب داره ، مامان رو به راه نیست و محل جراحیش درد میکنه ، من دارم از حال بد جسمیم عملا دیوانه میشم بس که اذیت دارم میشم.. حالا معلوم نیست اصلا بلیط پیدا کنن یا نه ؟ هیچی نتونستم تو ۲۴ ساعت گذشته بخوابم و حالا حالا جایی برای خوابم وجود نداره... وای همه چیز خیلی درهم برهمه :_(
چی بگم ؟؟
هرچه او خواست... امام رضا علیهالسلام خودشون بهتر میدونن چی برای ما بهتره و چی درستتره . شاید یه تمرینی بوده برای ما که اینقدر دنبال حالِ خوشِ از نظر خودمون نباشیم و رضایت داشته باشیم ؟ الله اعلم..
توکل به خدا
- ۰۲/۰۳/۳۱
حال دلت خوش دختر ❤️