من دقیقا وسط بحران نیمهشبم گیر کردم ...
الان که دارم این متن رو مینویسم ساعت 02:11 نیمه شبه و من واقعا ، واقعا ، واقعا و واقعا خیلی خسته ام اما خوابم نمیبره
و این رو فهمیدم که فکر کردن به اینکه چقدر از برنامههای مطالعاتی امسالم هنوز عقبم و باید طی یه حرکت انتحاری تا آخر سال تمومشون کنم و بهشون هی نمیرسم اصلا ، یه استرس شدید بهم میده که مغزم ناخودآگاه شدیدا در موردش مقاومت میکنه !
در حدی که
حاضرم به چرت و پرتترین مسائل فانتزی فکر کنم ، اما یه جمعبندی از هفتهی پیشِ روم رو توی ذهنم نیارم !
چی بهم میگذره ؟
سلب توفیق شده ازم ؟!تا این حد ؟!
خداجانم..
پس
ببخش گناهانی رو که باعث شده روح و روان و مغز من به این حال و روز بیوفته.
ببخش گناهانی رو که خودم خوب میدونم جزو گناهانی هستن که بهشون اصرار کردم..
من میفهمم اشتباه کردم
تو اما مهربونتر از این حرفایی که من رو نبخشی
من خودم یه گوشهای از مهر و رحمتت رو ، گوشه صحن امام رضا حس کردم..
من خودم میدونم که تو " سریع الرضا " ترینی ..
پس
الهی ، بِعَلیِّ بن موسی الرضا ، زود از من راضی شو امشب و این حسِ فراق خفه کننده رو از من دور کن .
مرسی 🙏🏼❤️
- ۰۱/۱۱/۲۸
منم همینطور :(
گناهکار تر از اونم که توفیق داشته باشم حتی حجاب های خودم رو کنار بزنم که صدام به خدا برسه
خدایا من نمی تونم بهت برسم
اگه صدام و می شنوی بدون که دلم برات تنگ شده هرچند باور نکنی
امیدوارم خدا به هممون نگاه کنه :))