خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

اعتیاد به نوشتن از اون دسته از اعتیادهایی هست که نه میشه ترک کرد و نه آدم اصلا می‌خواد که ترک کنه . گاه‌گاهی سرک میکشه تو زندگی من و میگه بنویس ، که اگر ننویسی انگار به فعل نرسیدی کلا..
برای همین هم
می‌نویسم . از حدودا سال 92..
خانه به دوش طورانه البته .


کانال ایتا :

https://eitaa.com/bejana

نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پول» ثبت شده است

  • [ زینبم ]

برای من که پیشرفت اقتصادی شاید برام چندان پیشرفتی محسوب نشه.. کما این‌که همین ۳ هفته پیش از شغلم به خاطر استرسی که داشتم استعفا دادم با این‌که حقوقم تازه زیاد شده بود و الان تهِ حسابم حدودا ۴۵ هزار تومن دارم تا آخر ماه :) 

کما این‌که همسر رو تشویق می‌کنم که از سال بعدی بیخیال شغلش بشه و بشینه فقط به درس و پژوهشش برسه تهش یه نون و آبی می‌خوریم دور هم.. 

( البته این قسمت آخر رو فقط در حد حرف تا حالا گفتم و نمی‌دونم چقدر تاب و توان تحمل شرایط تا این خد سخت رو دارم.. الله اعلم . ولی مگه خدا به دل آدم نمی‌ندازه ؟! وقتی می‌دونی و می‌فهمی یه چیزی درسته ، خب باید انجامش بدی دیگه.. تازه تا انجامش ندیم نمی‌فهمیم می‌تونیم تحملش کنیم یا نه که :))   )

 

و برای من ، که پیشرفت‌ رو تو مسائل علمی ، اعتقادی و اخلاقی می‌بینم ( یا حداقل دوست دارم که تو این زمینه خیلی پیشرفت کنم و اهداف زندگیم رو روی اینا بستم ) ، خیییلی سخته که روزگارم این‌طوری سپری میشه :

کتاب‌های نخونده..  و حتی مطالبی که یادم رفته !!

تندمزاجی‌های ناشی از قرص و دارو..

نماز‌هایی که گه‌گاهی قضا میشه و حتی اگر هم نشه خیلی از سر بازکنانه و تند تند خونده میشه که فقط انجام شده باشه صرفا...

دیگه حتی خیلی وقته که توفیق روضه گوش دادن هم پیدا نکردم .

 

من حالم واقعا خوب نیست ! 

من 

اینجا

شدیدااااا

به دعا احتیاج دارم . . . 

__________________________

 

مادر رو دیروز مرخص کردن ، ته‌چین گوشت براش درست کردم و آب گوشت رو نگه‌داشتم جدا بخورن تا تقویت بشن . ولی خیلی بی‌حال بودن و یکم خوردن... در عوض غذایی که فکر کردم دو وعده میشه خورد ، به لطف پدرم و جناب همسر همون دیشب همش خورده شد :)) 

مادر سر دردهای شدید دارن و دکتر گفته از عوارض بی‌هوشیه . 

بیمارستانی که مادرم عمل کردن ، بیمارستان بقیة الله تهران بود . باید بگم بخش زنان پرسنل و پرستار‌های فوق‌العاده مهربون و با حوصله و شوخ‌طبعی داشت . کلی حس خوب گرفتیم... دکترشون هم دائما در دسترس هستن و باهاشون در تماسیم و پاسخ‌دهی خوبی دارن خداروشکر . و خانم مومنه‌ای بودن الحمدلله .. 

دیگه چی؟ 

 

دیگه این‌که همسر در حال پیاده‌روی هستن ، کجا ؟  روی مغز من .. :(  (اینا اثر همون تندمزاجی حاصل از داروعه) . با این‌که خیلی منطقی و با محبت و شمرده شمرده میگه اما بازم واقعا رو مخمه این که میگه داروهای سنتی رو بیشتر بخورم تا بلکه جواب بده و جراحی نکنیم ... من خسته شدم !! من دارم اذیت میشم... اونو هم درک می‌کنم خب نگران جراحی و عوارض بعدشه . اما من چی ؟ بریدم...

 

  • [ زینبم ]