خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

اعتیاد به نوشتن از اون دسته از اعتیادهایی هست که نه میشه ترک کرد و نه آدم اصلا می‌خواد که ترک کنه . گاه‌گاهی سرک میکشه تو زندگی من و میگه بنویس ، که اگر ننویسی انگار به فعل نرسیدی کلا..
برای همین هم
می‌نویسم . از حدودا سال 92..
خانه به دوش طورانه البته .


کانال ایتا :

https://eitaa.com/bejana

نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سفرنوشته» ثبت شده است

من از یکی از بهترین سفرهای عمرم ، هفته پیش برگشتم . 

این روزا خیلی به تفکرات مختلفی که تو ذهن آدم‌های دیگه هست فکر می‌کنم . مثلا در مورد این‌که من محرم کربلا بودم و اربعین هم الحمدلله روزیم شد و الان باز قبل محرم قسمتم شد رفتم ، دیگران چه فکری می‌کنن ؟ نمی‌خوام این‌جا بنویسم که چی فکر می‌کنن . هممون می‌دونیم ... این‌جا می‌خوام بنویسم که فکر کردن به این موضوع خیلی حالم رو بد می‌کنه و هرچی به ریشه این موضوع فکر می‌کنم فقط به این نتیجه می‌رسم که دلیل این همه فکر کردن و حال بد بعدش اینه که من زیادی به این‌که دیگران چی میگن اهمیت میدم ... متاسفانه... 

 

بیخیال ! 

 

سفر چطور بود ؟ الحمدلله عالی..‌ از اول که راه افتادیم یار عقب نشست و کتاب جدیدی رو شروع کرد به خوندن . من کنار راننده و پدرم هم راننده بودن . تو کل مسیر " تقریبا " گریه کردم . با هر مداحی و هر روضه ... تا رسیدیم به مرز . ماشین رو همون‌جا پارک کردیم و تو گرما از مرز رد شدیم . داشتن برای محرم و اربعین همه چیز رو آماده می‌کردن و کارگرا مشغول کار بودن . 

خیلی زود ماشین گرفتیم و راهی نجف شدیم ... اونجا یه حسینیه رو یار هماهنگ کرده بود و قرار شد رو شب بمونیم . 

حرم پدری ؟ حس فوق‌العاده‌ای داشت.. بعد از چند سال سفر تو شلوغی و از دور زیارت کردن ، بلاخره صحن خلوت.. ضریح خلوت.. خب این هم حال و هوای خودش رو داره واقعا . من به این نیاز داشتم .. به یکم تو خلوتی‌های حرم راه رفتن و درد و دل کردن و آروم گرفتن . 

دستم رو کشیدم رو انگورهای ضریح ، لبخند زدم.. مست شدم ! گریه کردم و خوب شدم .. و چقدر دلم سوخت برای کسانی که امیرالمومنین علیه‌السلام رو ندارن.  بیچاره‌ها .......... 

بی‌چاره‌ها ............. 

 

ز اعماق قرون ، از بین جمعیت تو را دیدیم

تو هم ای ناز مطلق ! از همان بالا ببین ما را ...

 

 

 

به ذلت بر زمینش سر نهادیم و ثنا گفتیم 

به روز حشر با عزَت برون آرد زمین ما را ..

 

چهارشنبه شب رفتیم کربلا . اون‌جا خونه یکی از شاگردهای یار بود که تابعیت عراقی هم داشتن و خونه برای خودشون بود که ایران بودن و کلید رو به ما داده بودن . قسمت خوبش این بود که کف خونه تمام سرامیک ایرانی و نو و تمیز بود و دیوارا هم تا نصفه سرامیک بود . این برای من که وسواس دیوار دارم از همه چیز بهتر بود . محیط خیلی تمیز ، حمام تمیز با ماشین لباس‌شویی و خشک‌کن ، سرویس بهداشتی تمیز و کولر گازی... آخرین بار که این‌قدر وی‌آی‌پی اومدم کربلا ۶ سال پیش بود :)) 

ما همیشه ترجیح دادیم بیشتر بیایم و سخت‌تر... تا این‌که دیر به دیر بیایم و راحت‌تر ..

ما که نه ! آقا توفیق دادن و این‌طوری طلبیدن یعنی . 

کربلا هم 

نفس عمیییییق 

پر از حس ناب... 

مثل گرمای شدید بین‌الحرمین که وقتی نزدیک حرم اباعبدالله میشی یهو نسیمِ خنک داخل صحن به صورتت می‌خوره . 

مثل بوی خوبی که تو حیاط حرم اباعبدالله میاد ...

مثل بازی کردن بچه‌ها تو سراشیبی‌های ورودی حرم ! 

مثل نزدیک ضریح نشستن ، هندزفری به گوش روضه گوش دادن . 

مثل روی پله‌های باب سلطانیه نشستن و به زائرا نگاه کردن و اشک ریختن ..

 

چقدر موقع خداحافظی سخت بود

فقط ارباب می‌دونن اون ثانیه‌ای که از بیرون ، دمِ باب سدره به ضریحش چشم دوختم و نشستن زمین رو بوسیدم و اشک ریختم چی بهم گذشت

گفتم قلبم رو این‌جا گذاشتم و خداحافظ... 

با لحن لوس بچه‌گونه خودم که حتما امام حسین خودشون می‌دونن چقدر من مسخره‌ام ، بهشون گفتم نذارن یه روزی دوستشون نداشته باشم ، گفتم اگر بذارید یه روزی بیاد که دیگه دوستتون ندارم،  دیگه دوستتون ندارم!.. قهرم.. اون‌قدر قهر که الهی بمیرم... 

 

خلاصه که آقاجان ، من رو رها نکن قربونت برم ، عزیز دلم ، عزیز دل زینب ... عزیزم ... من رو رها نکن .. 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

راستی ، از همه عکس‌هایی که از حرم‌ها و اماکن مقدس میذارم هرطور که دوست دارید می‌تونید استفاده کنید و مانعی نیست ...

 

مثلا میشه منت بذارید سرم و بذارید بک‌گراند گوشیتون ، منم دعا کنید :)

 

تشکر

 

  • [ زینبم ]

سلام من برگشتم 

جمعه بود برگشتیم اما خیلی خیلی خی لی خسته بودم و تا کارای خونه رو انجام بدیم و به مامانم و مادربزرگ سر بزنیم شد امروز... 

اما کربلا چه خبر ؟؟

کربلای سنگین.. کربلای داغ.. کربلای غم‌زده.. 

برای خوش‌گذرونی نرفته بودیم که بگم خوش گذشت ! اما می‌تونم بگم سفر خوبی بود ..

برای من پر از درس بود و با سختی زیادی همراه بود . گرم بود ، ۵ روز خونه ابوحسین (یه خانواده عراقی با ۳ تا بچه که ۱۰ روز محرم و ۱۰ ، ۱۲ روز اربعین تمام دار و ندارشون رو برای خدمت به زوار می‌ذارن) بودیم . خب خونه یکی دیگه خوردن و خوابیدن و حمام رفتن و.. داستان‌های خودش رو داره و ماشاءالله قیمت هتل‌ها هم اون‌قدر زیاد بود که عملا هیچ راهی جز این نداشتیم 

اما ام‌حسین و ابوحسین و بچه‌هاش ! 

کی می‌تونه این‌طور باشه ؟؟ این‌قدر با اخلاق ، این‌قدر خوش اعتقاد ، این‌قدر دست و دل‌باز و محترم... اینا شیعیان جعفری هستن واقعا..! یه طوری رفتار می‌کردن تمام مدت انگار ما صاحب‌خونه هستیم و این خانواده مهمان ... اجرشون با شخص حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها.  

نجف هم که رفتیم فقط زیر لب می‌گفتم : 

بازگشتم دوباره پیش خودت 

پدر مهربان من حیدر... 

 

سفر خوبی بود الحمدلله

 

 

___________

 

در مورد حالم 

زیاد جالب نیستم 

کتاب و درس‌های عقب افتاده دارم . وضعیت جسمی اصلا رو به راه نیست . 

وضعیت مالی رو که دیگه نگم... :)

برای کربلا وام گرفته بودیم و از ماه دیگه باید ماهی ۱ تومن هم برای اون قسط بدیم . 

دیگه باید بریم دنبال جراحِ زنان خوب و معتقد برای عمل جراحی تا بلکه از این وضعیت درد و اذیت راحت شم و پول اونم هست..

به جز اینا ، دندون درد لعنتی واقعا رو مخ من رژه میره

یه دندون دیگه باید بکشم و سه چهار تا دندون رو عصب‌کشی کنم و پر کردن و روکش کردن و هزینه‌هاشون ! 

هزینه‌هاشون و خدایی که به شدت کافیست..

هزینه‌هاشون و برکت پول طلبگی و معلمی..

هزینه‌هاشون و لطف امام زمانی که هیچ‌وقت ما رو رها نکرده تا امروز... 

هزینه چیه؟ 

یک نگاه پدرانه مولا فقط . بقیه چیزا درست میشه ..

 

___________

 

در مورد " الغارات " 

حدودا ۱۰۰ صفحه از کتاب مونده بود که رفتم کربلا ، اونجا چند صفحه می‌خوندم و باز خیلی نمی‌شد چون یا زیارت بودیم یا از راهِ زیارت برمی‌گشتیم و خسته بودیم.. تا این‌که تو خبرها بحث طاقچه رو دیدم و با نوشتن یک پیام طولانی برای مدیریت و گفتن این‌که واقعا آدم از اهالی فرهنگ توقع بی‌فرهنگی نداره و این چیزها ، برنامه رو لغو نصب کردم . با خوندن اظهارات عوامل برنامه طاقچه بر ناراحتیم افزوده هم شد . 

خلاصه

همسر گفتن این ماه که نمیشه اما ماه بعد برام کتاب چاپی الغارات رو می‌خرن . پس با عرضِ معذرت می‌خوامِ ببخشید از همه کسانی که تو چالش کتاب بودن ، من نظرم رو وقتی کتاب رو خوندم می‌نویسم با تشکر !

 

 

 

 

 

راستی

تمام طول سفر برای همه کسانی که التماس دعا گفته بودن ویژه دعا کردم . اگر صدای من به آسمان برسد....

  • [ زینبم ]