خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

اعتیاد به نوشتن از اون دسته از اعتیادهایی هست که نه میشه ترک کرد و نه آدم اصلا می‌خواد که ترک کنه . گاه‌گاهی سرک میکشه تو زندگی من و میگه بنویس ، که اگر ننویسی انگار به فعل نرسیدی کلا..
برای همین هم
می‌نویسم . از حدودا سال 92..
خانه به دوش طورانه البته .


کانال ایتا :

https://eitaa.com/bejana

نویسندگان

۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روزانه نویسی یک زن» ثبت شده است

از بهمن تا الان هیج پستی نذاشتم و باورم نمیشه ! یعنی اینقدر زود گذشته ؟ چه خبرتونه ؟؟ چههه خبرتونههه ؟ روزای عزیزم شما عمر منید لطفا یکم آروم‌تر !!

خب از بهمن و اسفند عملا چیزی یادم نمیاد .. فکر نمی‌کنم اتفاق خاصی افتاده باشه :) اما فروردینِ نازنینم.. 

سال تحویل کنار مادر اینا بودیم و روز اول عید رفتیم خونه آقاجون و از اونطرف هم رفتیم خونه مادر شوهر .. شب ساعت 11 بود فکر کنم رفتیم به سمت راه آهن و قصد ده روزه کردیم برای زیارت آقاجان امام رضا جانم (علیه السلام و دلتنگی .. ) و ده روز عاااالی رو اونجا گذروندیم . 

قائدتا وقتی میگم عالی ، منظورم یه سفر بی نقص نیست . یه سفر طلبگی طور بود با کلی دغدغه مالی خب.. مکانمون از حرم دور بود و سحری و افطاری رو خودمون درست می‌کردیم . آما یکی از داستان های عجیبی که پیش اومد این بود که روز اول که این اتاق رو تلفنی رزرو کردیم ، طرف گفت 1میلیون و 500 برای 5 شب دیگه درسته ؟ ما هم گفتیم بله . گفت میشه 1.500 . ( یه واحد داغون و دور از حرم شبی 300 تومن ) این در حالی بود که ما هتل آپارتمان دم حرم قیمت میکردیم بعدش برای همون روزها 200 و 250 شبی هم قیمت میدادن بهمون . اما ما گفتیم دیگه به این بندگان خدا گفتیم شاید رو پولش حساب کرده باشن . اوضاع خونه در حدی داغون بود که تو حمام مثلثی شکلش جا نبود خم بشیم ! کوچیک نمور و.. یه وضعی بود ! 

حالا بد ماجرا کجاست ؟ بد ماجرا اینجاست که ما از قبل براش 500 ریخته بودیم ، روزی ام که رسیدیم و جا به جا شدیم 1 تومن باقی مونده رو براشون ریختیم . 

روز آخر که داشتیم خارج میشدیم ، آقا اومد دم در و گفت تسویه نکردید ! 

ما هم گفتیم چرا دوست عزیز اول 500 زدیم و بعدش هم 1 تومن رو ریختیم . گفت جان ؟؟ اینجا شبی 1.500 بوده !! شما پول یک شب رو حساب کردید ...

وای چهره همسرم اون لحظه همش جلو چشم منه.. رنگ به چهره‌اش نموند... همسرم گفت نه حتی اون آقایی که واسطه ما بود هم شاهده که شما گفتید 5 شب 1.5 . خلاصه زنگ زدیم به واسطه که از آشناهای هر دو طرف بود اون هم حرف ما رو تایید کرد . حتی بهشون گفتیم که ما قیمت داشتیم و نزدیک حرم 250 تا 400 بود . آخه این جای داغون چرا باید اصلا شبی 1.5 باشه ؟؟ گفت چون عیده قیمت ها همینه . 

خلاصه واسطه کلی با طرف حرف زد و ما هم گفتیم 5 شب ، شبی 1.5 یعنی 7 میلیون و 500 !! ما کل پولی که برای سفر کنار گذاشته بودیم هم اینقدر نبوده . تا یارو راضی شد و گفت الان برید ولی سر ماه برام واریز کنید...

ولی من در بهت حیرت بودم از اینکه افراد چقدرررر راحت مال خودشون رو حرام می‌کنن . 

و چقدر به همسرم افتخار کردم که خیلی صبور و آروم اون لحضات رفتار کرد . جالبه بعدش که اومدیم هتلی که برای 5 روز بعدی از طرف حوزه بهمون رایگان داده بودن ، چک کردیم دیدیم طرف همه چت هاش رو که از قبل با داشت پاک کرده که مبادا بتونیم از طریق چت اثبات کنیم که دروغ گفته !!

در کل ... سپردیم به امام رضا و تصمیم گرفتیم همونطور که امام رضا خطاهای ما رو میبینن اما باز هم می‌بخشن و زود از ما راضی میشن . ما هم اونا رو ببخشیم و زود راضی بشیم ازشون ...

در مورد پول هم بهشون گفتیم چه بخواید چه نخواید ما به صورت قسطی و ماهانه 500 تومن باهاتون تسویه میکنیم . ولی خب خیلی جالب بود دیگه ... تجربه شد برامون . 

 

می دونید چی زور داره ؟ ماهی 500 تومن دادن به کسی که نامردی کرده در حالی که دکتر از درمان من قطع امید کرده و میگه چاره کارم از دارو گذشته و باید جراحی کنم و جراحی حدودا 90 لعنتی میلیون تومن هزینه اش میشه ...

ماهی 500 هیچی نیست واقعا از نظر ارزشی اما همون 500 تومن میتونه مقداری از قسط یه وام 90 میلیونی باشه که الان شرایط گرفتنش رو نداریم با این وضعیت ..

 

دکتر گفته حرص و جوش نخورم پس .. بیخیال همه اینا . خدا روزی رسونه و بهترین هارو واقعااا رقم میزنه برامون همونطور که تا الان هم واقعا همینطور بوده ..

الحمدلله علی کل حال ...

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

این مداحیه رو خیلی دوست دارم . حال دلم رو اساسی خوب می کنه : 

 

مذبوح محرم ... 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

یکی از برنامه های امسالم اینه که اینجا رو زود به زود آپدیت کنم . نوشتن حالم رو خوب می کنه و من به این حال خوب واقعا نیاز دارم .امیدوارم که بتونم ...

پس نوشتن تو این وبلاگ علی الحساب یکی از اولویت های منه ! با تشکر .. 

 

 

  • [ زینبم ]

یک هفته کوفتی رو گذروندم اما از خودم راضی‌ام جدا 

با اینکه درد کشیدم .. با اینکه همممه چیز و همه آدما رو مخ بودن برام ، اما جدا از خودم راضی ام چون بهتر از هفته قبلش تونستم به برنامه های مطالعاتیم برسم . نمی‌گم صد بودم نه.. اما دارم سعی می‌کنم واقعا این بحث کمال‌گرایی افراطی خودم رو اصلاح کنم.. پس با همین 70 درصدی که خوب پیش رفتم خوشم... yes

آهان اینو هم بگم ، خوابم اصلاح شد . آما جهاااد فی سبیل الله کردم در جهت اصلاحشا... اما خب فعلا خوبه . 

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

این هفته برای کمتر رو مخ بودنش دوتا سریال کره‌ای دیدم یکی گل اهریمن یکی هم دانشکده حقوق .

جفتشو دوست داشتم و خیییلی جذاب بودن تو ژانر جنایی . اما گل اهریمن قشنگ‌تر تر بود

هرچند با دیدن سریال کره ای حس دبیرستانی بودن و کوچولو بودن بهم دست میده ، اما اوکی‌ام با این حس :))

هان راستی ، جیران رو هم دیدم.. درموردش بعدا می‌نویسم.... 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

نمی‌دانم چرا این‌قدر با من مهربانی تو 

نمی‌دانم کنارت میزبانم یا مهمانم ... 

سید حمیدرضا برقعی

heart به بهانه تولد امام رضای مهربونم...

  • [ زینبم ]

 

 

 

...

چرا اینطوری میشه ؟؟ چرا در مورد بعضی از مسائل رفتاری آدم ها ، سلیقه هاشون ، دارایی هاشون یا حرف‌هاشون و.. خییییلی ریز بین و جزئی نگرم .

بعد در عین حال خیلی از جزئیاتی که باید تو خونه انجام داده بشه ، اصلا متوجهش هم نمیشم !!

یعنی مثلا فلان چیز رو که بر میدارم بذارم سر جاش.. خب جزوی از جزئیات زندگی هست که من اصصصلا بهشون توجه نمی‌کنم . حتی الانم از اینکه امروز به چندتا از این جزئیات فکر کردم و سعی کردم رعایتشون کنم ، دارم اذیت میشم !

ترجیح میدم به جای اینکه یه چیز کوچیک و جزئی رو همون لحظه انجام بدم ، به جاش کارای مهمتر و اساسی تر و انجام بدم و بعدااا به چیزای جزئی تر رسیدگی کنم . برای همین تو ناخودآگاهم اهمیت برای اون امور جزئی قائل نیستم و کلا فراموش میکنم یا اصلا به چشمم نمیاد...

خب تا اینجا مشکل بزرگی نیست !

مشکل بزرگ از وقتی شروع میشه که من با مردی هم خونه ام که برای اون این جزئیات مهمه و اساسا این قضایا میره رو مخش.. 

خب به من چیزی نمیگه معمولا . غرغرو نیست . ولی همین که میدونم رو مخشه و منم نا خودآگاه فراموش میکنم یا اصلا به چشمم نمیاد خیلی عذاب آور میشه برام ..

کل روز استرسش باهامه و احساس میکنم باید هرچند ساعت یه بار پاشم یه چرخی بزنم ببینم چی سر جاش نیست !! بعد همینجا تموم نمیشه که..

معمولا چند روز اینطوری استرسی ام و بعدش از شدت فکر مشغولی این ماجرا ، ذهنم خییییلی خیلی خسته میشه و کار کردن سخت میشه . درس خوندن سخت میشه . و حتی انجام دادن همون کارارو هم با ذهن خسته یا بیخیال میشم یا انجام دادنش رو باز فراموش میکنم :(

خلاصه یه اوضاع کثافتی تمام روز پشت صحنه ذهنمه ... 

 

  • [ زینبم ]

 

 

 

از دوره دبیرستانم تا الان که حدودا بیست و شیش ، هفت ، سال دارم ، آدم هایی که از نزدیک من رو شناختن گفتن انگار هزارتا چهره دارم و هزار لایه .. 

یکی از این چندتا لایه ، میل عجیب و عمیقی به نوشتن داره برای همین هم هرچیزی که رنگ و بویی از نوشتن داشته باشه رو شدیدا دوست دارم . از نوشت افزار و انواع دفتر و روان نویس و.. گرفته تا انواع اپ های مجازی . مثلا من حدود هشت سال دو تا پیج اینستاگرام داشتم و هی نوشتم و نوشتم .. 

تو دردام دوست دارم بنویسم و تو شادی هم دوست دارم بنویسم . وقتی خسته ام دوست دارم بنویسم و وقتی انرژی دارم هم.. 

 

این علاقه رو به جز نوشتن فقط تو رانندگی دارم و بس.

 

از سال 92 بود که وبلاگ خونی و وبلاگ نویسی رو شروع کردم و متوالی می‌نوشتم . 

اینجا رو بعد از حدودا یک سال ، دوباره شروعش کردم .

 

پس فعلا : " بسم الله النور.. " 

 

  • [ زینبم ]