خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

اعتیاد به نوشتن از اون دسته از اعتیادهایی هست که نه میشه ترک کرد و نه آدم اصلا می‌خواد که ترک کنه . گاه‌گاهی سرک میکشه تو زندگی من و میگه بنویس ، که اگر ننویسی انگار به فعل نرسیدی کلا..
برای همین هم
می‌نویسم . از حدودا سال 92..
خانه به دوش طورانه البته .


کانال ایتا :

https://eitaa.com/bejana

نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «احترام به عقاید» ثبت شده است

- توام کم بلا سرمون نیاوردی تو نوجوونیت ! اون همه کلاس اسمت رو نوشتیم نصفه ولش کردی

+ شما هم همیشه حس ناکافی بودن بهم دادید و هیچ‌وقت باعث افتخارتون نبودم ...

- نبودی دیگه.. زوری نمیشه که عزیزم ! آدم خودشم باید یه کاری کنه وقتی هیچ‌کاری نکردی به چی افتخار کنیم؟! 

+ :) اها..

  • [ زینبم ]

داشتیم از تهران برمی‌گشتیم 

کفش یار رو اشتباهی دوستش پوشیده و رفته (کفشاشون شبیه همه) و یار ناچارا یه صندل مردونه پاش کرد و راه افتادیم 

به من میگه شما با فاصله از من بیا دوست ندارم خجالت‌زده بشی 

چند دقیقه‌ای طول کشید تا فکر کنم در مورد حرفش 

و چقدر دلم گرفت از احساسی که درونش بوده که این حرف رو زد... 

بهش گفتم : یار ! تو بسی انسان شریفی هستی ، از نگاه من تو عالمی و یک مرد به تمام معنایی .. و *** (بخوانید لعنت) به دنیایی که به دمپایی تو پای تو بیشتر از این آپشن‌های وجودی تو اهمیت داده و این حس بد رو به تو داده ! 

و دستم و حلقه کردم دور بازوش . 

 

بعد همون‌طوری که داشتیم از پله‌ها می‌رفتیم پایین گفت منم به تو افتخار می‌کنم و *** به این دنیا پس . با یه لحن کاملا تقلیدی... یار از این کلماتِ بی‌ادبانه استفاده نمی‌کنه و خیلی پاستوریزه‌طور این کلمه رو گفت . تا اومدن مترو دوتایی کلی به این لحن مامانیش خندیدیم .. 

 اوسکولیم بابا 

۷ صبح.. :))

 

 

 

 

_______________

وقتی بیرون از خونه‌ام این‌قدر مسائل اجتماعی رو از منظرهای مختلف تو ذهنم بررسی می‌کنم ، که گاهی به خودم میام و دلم می‌خواد کنترل رو بردارم و مغزم و خاموش کنم ! 

مثلا

همون‌طوری که به بدترین شکل ممکن لم داده بودم رو صندلی مترو و سرم رو از عقب تکیه داده بودم پنجره مترو زُل زده بودم به بالای سرم ؛

 این صداها تو مغزم بود : 

چیشد که رفته رفته حجاب اصیل زن‌های ایرانی و کلا جهان رو به زوال رفت و هر روز کوتاه‌تر و " راحت‌تر " شد؟ این‌که جهان به سمت لیبرال سرمایه‌داری رفت ؟ زن‌هارو از گاهی بیرون رفتن کشوند به هر روز بیرون رفتن و کار کردن بیرون از محیط‌های زنانه و خب توقعت چیه ؟ معلومه که کم کم حجاب براش دردسر میشه .. ترجیح میده شلوار بپوشه تا کمتر کثیف بشه ، کمتر تو دست و پاش باشه و مجبور نباشه یه چیزی رو دائم جمع کنه .. 

این مشکل تو جمهوری اسلامی هم هست و اصلا ماجراها اسلامی نیست . 

نه اینک‌که اسلام این باشه که زن نره سرکار ! هیهات.. 

 

بلکه فضا باید برای کار سبک‌تر ، محیط امن‌تر و.. فراهم باشه که لامصب حدددداقل انتخاب داشته باشیم ! نه این‌که ما هم که دوست داریم اصول رو حفظ کنیم بیوفتیم تو این چرخه معیوب . 

(البته اینا توجیه نمی‌کنه‌ها.. به هر حال هرکس به صورت فردی باید بتونه تو هر شرایطی دووم بیاره..)

من معمولا به این نتیجه می‌رسم که مادامی که نظام جمهوری اسلامی هم لیبرالی می‌گرده دچار شرک خفی هست . چیز زیادی درست نمیشه واقعا با این فرمون . چون مبنا شرک‌آلوده .. 

سوال اینه که به جای لیبرالیسم چی باشه؟ 

بابا ما خودمون فلسفه سیاسی‌مذگان داریم ! ولی خب ماهایی که فلسفه می‌خونیم کجاییم برای نظریه دادن و تدوین کردن یک نظام سیاسی حکمت محور ؟! ما خوابیم ..

 

همین‌جا ها دنبال کنترل بودم برای خاموش کردن مغزم !

 

 

حالا به خودم اومدم و تابلویی که مقابل چشمام رو سقف بود چی باشه خوبه ؟ :))

 

 

___________________

 

تو مترو کرجم و حدودا نیم ساعت دیگه می‌رسم خونه . چای دم می‌کنم و لباس عوض می‌کنم و میرم پیاده‌روی . 

وقتی برگردم باید خونه رو مرتب کنم و درس بخونم 

فرش‌هارو دادیم قالیشویی و دکوراسیون خونه رو عوض کردیم و بدون در نظر گرفتن قواعد طراحی داخلی ، میزناهارخوری رو در دورترین نقطه از آشپزخونه قرار دادیم و مبل‌هارو جلوی آشپزخونه چیدیم صرفا چون خواستیم تنوع بشه . فرشارو امروز میارن و خونه میشه " خونه " !

 

  • [ زینبم ]

امشب یار می‌گفت این چند وقت عوض شدی . انگار آروم شدی .. والله اعلم . 

 

راستش من خیلی مضطرب و تحت فشار روحی ام به خاطر مسائل فعلی سیاسی کشور.. خونمون نزدیک یه چهارراه اصلی هست که مردم همش بوق میزنن و این واااقعا اذیت کننده اس . در اصل چون ساعت های زیادی از روز این سر و صداها هست واقعا رو مخمه و تو دلم میگم این روش واقعا اعتراض مسالمت آمیزه ؟! هرچه که هست من شبا موقع خواب هم همش صدای بوق تو سرمه و این بده... همش تا سر و صدا میشه میترسم و از پنجره بیرون رو نگاه میکنم ببینم تیراندازی و.. نباشه !

 

پریشب با دختر خاله ام تو خونه مامان بزرگم بحث سیاسی کردیم . یعنی اون بحث کرد و هی من گفتم نمی‌خوام بحث کنیم . بهتره فقط بپذیریم که اختلاف دیدگاه داریم و در کنارش همدیگه رو خیلی دوست داریم ! ( به خاطر مامان بزرگم بیشتر.. که که عصبی میشه و فشارش میره بالا. ) و بعد اون هی ادامه داد و ادامه داد و من رو متهم کرد و در نهایت هم رفت تو اتاقی که مامان بزرگم هست و در رو بست ! پشت سر اون هم خاله ام(مامانش) رفت.. فرض کن من و مامانم و خواهرم تو خونه مامان بزرگم تنها موندیم تو پذیرایی ، با خاله کوچیکه ام که سرگرم کارای خودش بود : | 

ما هم پاشدیم اومدیم خونه مامانم اینا.. با این‌که کلی برنامه ریخته بودیم تا شب اونجا بمونیم زنونه دور هم... 

من فقط اومدنی به خاله کوچیکم گفتم بهش بگو : تو که نمی‌تونی یه اعتقاد مخالف تو جمع 5 ، 6 نفره خودمون رو تحمل کنی و بهش احترام بذاری می‌خوای حکومت رو هم تغییر بدی ؟! مرگ بر دیکتاتور میگید در حالی که خودتون بدترین دیکتاتور عالمید... 

 

بعدش شب کلللی حرص خوردیم من و مامانم و زهرا و بابام ! اینقدررر حرص خوردم که تا صبح گریه کردم و نصف شب به همسرم که مونده بود پیش دوستاش پیام دادم و گفتم هر لحظه ممکنه سکته کنم اینقدر گردنم و دست چپم تیر میکشه.. و درنهایت دم طلوع آفتاب خون دماغ شدم ... angry آقای یار هم با حرفا و رفتاراش که ابراز نگرانی می کرد برام حالم رو کمی بهتر کرد البته...

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

عوضش کلی با زهرا از بدی ها و خوبی های شخصیت خودمون حرف زدیم . انتقادایی که به رفتارامون داشتیم و گفتیم .. خوبی های همدیگه رو گفتیم و گفتیم و این قدر حرف زدیم و گریه کردیم از ناراحتیایی که نمی تونستیم به کسی دیگه بگیم و فقط میشد با خواهر گفت.. تا حالمون واقعا بهتر شد.. الحمدلله بابت وجود زهرا . حالم خیلی خوبه از داشتن یه خواهر کوچیکتر که شدیدا برام امنه...

  • [ زینبم ]