خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

اعتیاد به نوشتن از اون دسته از اعتیادهایی هست که نه میشه ترک کرد و نه آدم اصلا می‌خواد که ترک کنه . گاه‌گاهی سرک میکشه تو زندگی من و میگه بنویس ، که اگر ننویسی انگار به فعل نرسیدی کلا..
برای همین هم
می‌نویسم . از حدودا سال 92..
خانه به دوش طورانه البته .


کانال ایتا :

https://eitaa.com/bejana

نویسندگان

۵ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

دیروز نشستم رسما در مورد مسائل اخیر با همسرم صحبت کردم و کلی گریه کردم 

اونم فقط با تعجب بهم نگاه می‌کرد و عرق می‌ریخت و باورش نمی‌شد این چیزا تو ذهن من گذشته و بابتش کلی حرص خوردم... 

 

حالا فردا در موردش می‌نویسم 

 

امروز مامانم اینا که یه هفته پیش رفته بودن مشهد ، دارن بر می‌گردن و من و همسر اومدیم خونشون هم از سر دلتنگیمون هم این که خونه رو جمع و جور کنیم براشون میان خوشحال شن . نصف شب می‌رسن ولی باز احتمالا من یه غذایی درست کنم که بعدش خواستن استراحت کنن مامانم واسه فردا دغدغه ناهار نداشته باشه و راحت بخوابه ‌. 

 

ولی همش فکرم پیش حرف‌های مشاوره هست...

وسواس فکری دارم ؟ شدید ؟ یا چی... 

باید ادامه بدم جلساتم رو .

 

+ روان‌شناسی که رفتم پیشش تو یه دفتر مشاوره مربوط به دانشگاه هست که بقیه زنگ میزنن و وقت میگیرن و میان . و نمی‌دونن مشاورشون دقیقا کیه ، فقط می‌دونن مشاور هست ‌. حالا این بنده خدا روحانی هست و ملبس هست . من داشتم از اتاقش میومدم بیرون که مراجع بعدی بره داخل یهو مراجع که با یه آخوند رو به رو شده بود ( قبلش دیدم خانومه حالش خیلی بد بود و اشکی بود و آب قند دستش بود) ، تا آخونده رو دید بلندتر گریه کرد و گفت شما حاج‌آقایی ؟؟ شما حق و میدی به مردااااا نمی‌خواااام... بعد حاج آقا هم هی این بنده خدارو آروم می‌کرد و می‌گفت حالا شما بیا بشیییین حرفای من رو بشنووو شاید اشتباه می‌کردی در موردم . خلاصه به یه ضرب و زوری نشوندتش :)))    وسط حال بد خودم با منشی اونجا کلی ریز ریز خندیدیم . 

  • [ زینبم ]

بله 

پس من رفتم پیش روان‌شناس و تست افسردگی دادم و کاشف به عمل اومد که افسردگی شدید دارم و اگر نمره تست ۲ نمره بالاتر میشد ، افسردگی فرا شدید می‌داشتم !! 

 

و حدس بزن وقتی به همسرم گفتم چیکار کرد ؟! من رو دلداری داد؟ نه... گفت کنارتم و باهم درستش می‌کنیم نگران نباش ؟! نه...  ( البته بگما ، تو خیلی از موقعیت‌های دیگه این‌طوریه و واقعا هم کنارمه و هر کاری برای خوب شدنم می‌کنه.).

به جاش

شدیدا احساس غم و ناراحتی کرد ، رفت تو خودش مثل کسی که کلی کتک خورده 

و بلههههه 

اونی که داره دلداری میده سعی می‌کنه طرفش رو خوشحال کنه منم مننننن ! :)) 

 

جالبه هاااا...

  • [ زینبم ]

امروز فهمیدم که هرچی بیشتر هم پیششون حساسیت نشون میدم درباره رفتارشون در مورد ظاهر من و حرف‌های ناراحت کنندشون ، بیشتر هم این طوری رفتار می‌کنن و انگار اصصصلا متوجه حجم ناراحتی من نمی شن . 

دیشب به یکی از دوستام گفتم یکی بهم گفته از ریخت و قیافه افتادم . داشت از تعجب شاخ در میاورد و بهم گفت تو جزو تنها آدم‌هایی هستی تو زندگیم که نچرال و بدون عمل این قدر خوشگلن ! 

و کلی ازم تعریف کرد و گفت همه چیزهایی که یه دختر زیبا طبق تعاریف امروز دنیا باید داشته باشه رو داری ... و بهم اطمینان داد که کسی که این رو در موردم گفته یا خیلی حقیره که درون خودش کم بود داره و احساس حسادت می‌کنه . یا می‌خواسته تو رو تخریب کنه و حالت رو یه جوری بگیره . بهش گفتم اون شخصی که اینو گفته دوسم داره و آدم خوبیه ، ( این دوستم روان‌شناسی خونده ) گفت احتمالا یه حالت های درونی داره که نمی‌تونه کنترل کنه و خشمش رو یه جوری این طوری بروز میده ..

 

و من که دارم به این فکر می‌کنم که به هرحال من همیشه اعتماد به نفس بالایی داشتم و دقیقا بعد ازدواج با همین خورده رفتار ها حالم کلی بد شده و امروز با اینکه درون خودم میدونم که هم خوشگلم و هم با این که اضافه وزن دارم اما هیکل دوست داشتنی ای دارم ، اما همش می‌گم حتما من در مورد خودم اشتباه می‌کنم و هی حال بد و حال بد و ..

 

آره من از 3 روز پیش یه ذره هم بهتر که نشدم از این فکر و خیال ها که هی بدتر هم می‌شم با دیدنشون :)) 

 

    _____________________________________________________________

 

+ خیلی توقع زیاده که تو این طور موقعیت ها همسر من وقتی بهش یه جوری می فهمونم که این رفتارها ناراحت کننده اس ، بیاد و بهم بگه که از نظرش من واقعا خوب و دوست داشتنی و قشنگم . که بگه هیچ کسی دیگه به چشمش نمیاد .

می دونم که وقتی بهش بگم نیاز به شنیدن این چیزا دارم بهم میگه واقعا باید بگم که بدونی ؟ مگه نمی دونی ؟؟ مگه صدبار نگفتم بهت ؟ باشه از این به بعد میگم : /

  • [ زینبم ]

این جا کلبه تنهایی منه در عین حال که تو واقعیت دوستان زیادی دارم و خانواده و همسر حمایت گری دارم . اما باز هم به این جا نیاز دارم که در مورد تنهایی های درونیم بنویسم . 

صبح که بیدار شدم فکرم پیش نوشته هام تو پست قبلی بود 

حس کردم آدم عجیبی شدم و تو برهه عجیبی از زندگیم قرار دارم 

فقط

امیدوارم

که این روزای الانم 

من رو قوی تر کنن و یه روزی بتونم با همه خوبی ها و بدی ها و عیب و نقص هام خودم رو دوست داشته باشم .

 

من عمیقا نیاز دارم اینجا رو داشته باشم تا بدون سانسور باشم ... این طوری حس خوبی دارم . 

مرسی که هستی وبلاگ عزیزم . خیلی دوستت دارم و خیلی بهت احتیاج دارم ! مرسی که هستی و بدون قضاوت به چرندیاتم گوش میدی.. تو را سپاس !

 

_________________________________________________________-

 

همین چند دقیقه پیش برای یه مدت طولانی تو خونه قدم زدم و هی زیر لب گفتم " یا علی " به این نیت که خود مولا به دلم نگاه کنن تا یکم حالم خوب شه 

یاد این بیت شعره افتادم و کلی گریه کردم :| 

 

حال و روزم نامناسب بود از فرط گناه 

آن قدر گفتم " علی جانم علی " بهتر شدم ... 

 

 

+ من با شما حالم خیلی بهتر میشه مولانا.. 

  • [ زینبم ]

هیجوقت فکر می کردم که اینقدر از خودم بدم بیاد ؟

واقعا نمی دونم باید با این حجم از پایین بودن اعتماد به نفس این روزام چیکار کنم . بدی ماجرا اینه که به عنوان یه فرد بالغ یقه هیچ کسی رو هم نمی تونم بگیرم جز خودم !

من نمیتونم بابت اینکه مادر شوهرم میگه بدون آرایش دوست ندارم قیافه ات رو شبیه زنایی میشی که حامله ان یا تازه زایمان کردن .. یا برادر شوهرم که میگه شبیه کبوتر میشم گاهی وقتا :) اولش خوشحال شدم فکر کردم چیز خوبیه اما بعدا ادامو درآورد و فهمیدم که منظورش اینه که شبیه کبوتر راه میرم . مادرشوهرمم با دست حالت کشیده بودن صورت رو نشون داد که انگار صورتم (بینی و دهنم ) زیادی جلوعه مثل کبوتر  یا شوهرم که میگه بدنت رو همین طوری ام دوست دارم امااا دوست دارم لاغری هات رو هم ببینم :) یا گه گاهی میگه تپلی شدیا ... 

من خیلی حساسم یا این حرفا واقعا خیلی ناراحت کننده اس ؟؟ 

من نمی تونم به بقیه بگم که این چیزارو نگن.. اما باید بتونم خودم اون قدی خودم رو دوست داشته باشم که با این چیزا ناراحت نشم . نه ؟ 

خیلی از این حرفا واسه 8 ، 9 ماه پیش هست اما من از اون موقعا نه تنها نسبت به خودم حس بهتری پیدا نکردم . بلکه بدتر هم شدم ...

بدیش اینه که جدیدا پرخوری عصبی هم پیدا کردم و انگار از لج همه دوست دارم فقط کلی فست فود بخورم .

تازه هر وقت یکم بیشتر از معمول غذا می خورم حس می کنم کاملا به چشم شوهرمم میاد و گاهی زبون هم میاد که مثلا بعد شام می خوایم تخمه هم بخوریما حواست باشه . یا این که میگه عزیزم داری زیاد می خوریا بعدا معده ات اذیت نشه... :))

 

حالم اصلا خوب نیست 

من    حالم   اصلا   خوب    نیست .

اصلا خودم رو دوست داشتنی نمی دونم .

اخیرا تو آینه خودم رو نگاه می کنم و می پرسم آیا واقعا شوهرم ظاهر من رو دوست داره ؟؟ 

 

قبل ازدواجم خیلی هیکل خوبی داشتم .لاغر بودم اما در عین حال خوش اندام بودم نه اون طوری که فقط استخون باشم .در حدی که همه بهم می گفتن و دخترای فامیل دوست داشتن هیکل من رو داشته باشن . 

همیشه مورد توجه بودم و همیشه مورد حسادت

 

به این وضعیت الان اصلا عادت ندارم اصلا . 

به این حجم از تپل شدن و از ریخت و قیافه افتادنم عادت ندارم . حال خوبی ندارم . 

دو هفته پیش شوهرم داشت لپمو می کشید مادر شوهرم گفت نکش اینقدر لپشو دیگه ببین چه ریختی شده !! منم با تعجب گفتم چه ریختی شدم ؟؟ خندید گفت نهههه من اینطوری میگم که لپت رو نکشه صورتت افتاده نشه ... :) 

 

 

 

  • [ زینبم ]