خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

اعتیاد به نوشتن از اون دسته از اعتیادهایی هست که نه میشه ترک کرد و نه آدم اصلا می‌خواد که ترک کنه . گاه‌گاهی سرک میکشه تو زندگی من و میگه بنویس ، که اگر ننویسی انگار به فعل نرسیدی کلا..
برای همین هم
می‌نویسم . از حدودا سال 92..
خانه به دوش طورانه البته .


کانال ایتا :

https://eitaa.com/bejana

نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زیارت نوشت» ثبت شده است

سلام

زندگی عادی در جریان است . 

سعی می‌کنم درس‌هام رو بخونم ، چرت و پرت گفتن بقیه رو در نظر نگیرم و به زندگیم یه نظمی بدم . حالا در همون حدی که میشه و می‌تونم دیگه ... 

فعلا گوش شیطون کر از درد خبری نیست و فقط به خاطر آمپول آخری که دکتر داد در طول روز هی گر می‌گیرم و عرق می‌ریزم و بی‌حال می‌شم ، همین.

 

اولین وقت خالی دکتر رو باید یار هماهنگ کنه تا بریم و ان شاءالله وقت قطعی عمل جراحی برای فروردین ثبت بشه . ببینیم خدا چی می‌خواد دیگه .

این وسط یار یه پک دارویی برای من خریده که تا چند روز دیگه می‌رسه دستمون . امید داره که با این داروها رفع بشه مشکل.. من که چشمم آب نمی‌خوره ولی خب منم ته دلم یه امیدی دارم که سعی می‌کنم روی همین امید داشتن تمرکز کنم بلکه خدا شفا رو در همین داروها قرار داده باشه . 

وضعیت اقتصادیمون اصلا جالب نیست و دارم به این فکر می‌کنم که دوباره برم سر کار ..

یار از من در این مورد قوی‌تره ، ایمان بهتری داره حقیقتا . 

پارسال مشهد که بودیم پاندا حالش بد بود و من و یار رفتیم داروخونه داروهاش رو بگیریم ، یه آقایی با ظاهر خیلی ساده دم باجه تحویل دارو بود و یه پسر بچه کوچیک که بعضی از قسمت‌های موهاش ریخته بود هم کنارش بود . متصدی داروخونه با صدای نسبتا بلند (البته خیلی شلوغ بود) گفت که حالا چی‌شد ؟ می‌خوای این پماد رو یا نه ؟ مردِ گفت از این ارزون‌تر ندارید؟ متصدی گفت آقا این ۱۲ تومنه از این ارزون‌تر چیزی داریم مگه؟ مرد یکم خجالت کشید و با حال بدی گفت نه نمی‌خوام این رو دستتون درد نکنه و دست بچه‌اش رو گرفت رفت سمت در خروجی . 

 

من نسبت به محیط اطرافم معمولا هوشیارترم و معمولا ناخودآگاه آدم‌های اطراف رو دائما آنالیز می‌کنه ذهنم . یار حواسش به این ماجرا نبود و من سعی کردم خیلی خلاصه ماجرا رو تعریف کنم براش . در نهایت یار بدو بدو رفت بیرون داروخونه دم حرم مرده رو پیدا کرد و باهاش صحبت کرد . برگشت و اون پماد رو براش خرید و رفت تحویلش داد... 

برگشت تو داروخونه نشست کنارم و گریه کرد !! گفت اون مرد طلبه بود و بچه‌اش ناراحتی پوستی پیدا کرده . گفت خیلی حیا داشت اون مرد.. گفت خیلی خجالت کشید و بغض کرد .. گفت خانومش بیرون داروخونه منتظر بوده که اگر مرده پولش نرسید خجالت‌زده نشه.. گفت و هی گریه کرد‌ 

 

از اون روز به بعد هروقت دستمون تنگ میشه بهم میگه زینب ما هنوز هیچ درکی از شرایط اون طلبه مشهدی نداریم و بغض می‌کنه زود به شرایطمون راضی می‌شه و شکرگزار... 

 

از طرفی خوش‌حالم که تو کار خیر کردن نیازی نیست من اجباری کنم بهش . چون دور و بریا ما رو خانواده ظاهرا متدینی می‌دونن هر وقت کسی رو که می‌بینن تحت فشار مالی هست به ما معرفی می‌کن . این هم از لطف خدا به ما هست .. اما وقتایی که خودمون هم اوضاعمون بد میشه خیلی شرمنده اون افراد میشیم و همین هم یه غم روی غمای من اضافه می‌کنه.. فعلا تو این شرایطم !

فعلا شرایط اقتصادی نابودی دور و برم می‌بینم 

ناراضی‌ام و گله‌مندم 

اما خب رای میدم .. به هر حال به آینده این مملکت امیدوارم. 

 

...

  • [ زینبم ]

سلام 

من از کربلای پر از ماجرا برگشتم ! کربلای پر از ماجرا... کربلایی که قرار نبود بریم و لحظه آخری جور شد . یعنی این‌طوری که من خونه مادر اینا بودم و داشتم با خاله و پاندا (از این به بعد زهرا ، خواهرم رو این‌طوری خطابش می‌کنم) مونوپولی (که خودمون تا حدی این بازی رو با وضع قوانین انسان‌دوستانه شبیه به بانک‌داری اسلامی کردیم) بازی می‌کردیم . بعد آقای یار تهران خونه مامان خودش بود که زنگ زد بهش ساعت حدودا ۱۱ شب بود و گفت که پدرش برامون بلیط هواپیما رو تهیه می‌کنه بعدا ما دلارهای مسافرتی خودمون رو که گرفتیم هزینه‌اش رو به پدر یار پرداخت می‌کنیم یا یه چیزی تو این مایه‌ها... و من فرداش تند تند رفتم خونه خودمون و وسایل رو حاضر کردم و رفتم تهران خونه مامان یار و از اون‌جا ساعت ۱۰ شب راه افتادیم رفتیم فرودگاه . هواپیما ساعت ۱ شب بدون تاخیر پرواز کرد و ۱ ساعت و نیم بعد روی خاک نجفِ دوست‌داشتنی فرود اومد .

الان که در وصف نجف از دو کلمه‌ی دوست داشتنی استفاده کردم ، تهِ دلم غم و دل‌خوری‌ای بود به خاطر سختی‌های فراوونی که تو این سفر کشیدم... و روش قفل شدم ، که آیا واقعا " دوست‌داشتنی " و بعد از کنار زدن غبار‌های خستگی ذهنیم با قطعیت نوشتم : نجفِ دوست‌داشتنی ...

کسی که بلیط‌های پرواز رو برای ما جور کرد دوست همسرم بود که تو آژانس هواپیمایی کار می‌کرد و ادعا می‌کرد به قیمت دولتی برای ما بلیط تهیه می‌کنه . بلیط رفت رو خرید و بلیط برگشت رو ؟ سر ما کلاه گذاشت :) و ما رو دو سه روزی در کشور غریب بعد از اربعین ( کربلا رفته‌ها می‌دونن بعد از اربعین چه اتفاقی تو کربلا و نجف رخ میده :)) ) آواره کرد... 

نبودن مکان ، نبودن حمام ، نبودن غذا و... مکان و غذا رو مولا برامون جور کردن الحمدلله رب‌العالمین.. با همه داستان‌های ناگفتنی و سختش . ولی خب هزاران مشکل با قوت وجود داشت.. 

سر کردن با مادر یار هم برای من دردسرهای خودش رو داره . برای من که دائما سعی می‌کنم احترام حفظ کنم و دیگران از کنارم بودن دچار اذیت و رنج نباشن..‌

اون بنده خدا هم تلاشش رو می‌کرد البته و بابتش واقعا قدردانم . ولی چالش هست دیگه.. 

 

قبل از سفر ، پای مادرم به خاطر افتادن از پله رفت تو آتل و عملا زیارت اربعین براشون کنسل شد ‌. پاندا که محرم با ما اومده بود کربلا ، اربعین دیگه توانایی مالی و جسمی اومدن نداشت و مرخصی هم نمی‌دادن بهش . من و یار هم از نظر مالی و من از نظر جسمی توان رفتن نداشتم پس عملا پدرم موند و تنهایی راهی سفر شدنش.. خییییلی خیلی خیلی خیلسدکسسنورسنجص نگرانش بودم و بودیم ! چون بیماری قلبی و اضافه وزنی که باعث تنگی نفسش میشه اون هم تو سفر زمینی برای اربعین یه بسته کامل خطرناک محسوب میشه ! اما رفت..‌ هرچقدر بهشون گفتیم تنهایی نرید‌‌.. گفتن اربعین فرق می‌کنه ، اربعین باید رفت‌.‌. و رفتن . فرداشبش بود که یار زنگ زد بهم و گفت میریم کربلا و من ذووووق‌زده‌ترین بودم هم به خاطر کربلا و هم به خاطر این‌که می‌رفتم و به پدر می‌پیوستم.  

اما وقتی وارد نجف شدیم ، از همون روز اول همه چیز شروع شد..‌ ما تو صحن حضرت زهرا موندیم برای خواب و پدرِ یار اصرار داشت که دو شب بمونیم نجف !! ( حالا من دوست دارم زودتر راه بیوفتیم که به پدرم که دیروزش پیاده‌روی رو شروع کرده بودن برسیم ) . و برداشت من کلا از اول از حرف‌های یار این بود که ما بعد از نجف   از پدر و مادر یار جدا میشیم و میریم پیش پدر من که تنهاست‌.‌.! اما کور خونده بودم و قرار بود سفر بر خلاف میل من پیش بره... 

پدرم سه روز تنها پیاده‌روی کردن در حالی‌که من تو نجف بودم !!! و یار اجازه نمی‌داد که تنها برم.‌. و این برای من که خودم یک تنه می‌تونم کاروان بیارم اربعین به قدری سنگین و سخت بود که فقط و فقط خود امیرالمومنین می‌دونن.... یار اصرار داشت که دوست داره کنار هم باشیم و همچنان (!) باید کنار پدر و مادرش باشیم که گیر دادن دو شب نجف بمونیم . 

هوف... بیخیال ! صبوری کردم واقعا ، واقعا !

 فقط درد اینجاست که تو پیاده‌روی اربعین و زیارت و.. باید حال و روز آدم معنوی باشه و لعنتتتت بر هرچی حاشیه و داستان‌های این‌طوریه 

اه

اه

اه  ⌤ ...

 

قسمت خوبش اینه که خواب امام صادق علیه السلام جانم رو دیدم.جونم به فداشون‌‌...

خواب دیدم که خشت و آجرهای طلایی روی هم میذاشتن و می‌فرمودن که اینا برای تو و پدر و مادرت و شوهرته که سختی‌های این راه رو تحمل می‌کنید... :) #خر_ذوق

این‌طوری خلاصه... 

 

در مورد مطالعات و اینا ، کتاب نبردم . از برنامه بازار برنامه‌ی موبایلی اصول کافی رو دانلود کردم که هر ۴ جلد رو داشت و من جلد دوم بودم و از اونجایی که تو خود کتاب خونده بودم به بعدش رو تو مسیر پیاده‌روی و چند روزی که کربلا و نجف بودیم خوندم . رسیدم به نصف کتاب.. استادِ یار فرموده بودن که دور روایت‌خوانی رو تندتر سپری کنم به همین دلیل اربعین رو بهانه‌ای برای رها کردن مطالعه ندیدم و سعی کردم مداومت داشته باشم و الحمدلله تونستم . رزق خود حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام بود وگرنه من جز تنبلی چیز خاصی نیستم :)) 

 

و حالا کلی حرف دارم بزنم 

 

اما لحظه اوج سفرم کجا بود ؟ 

 

۱. زیارت اولی که رفتم حرم اباعبدالله علیه‌السلام و خیلی حالم خوش و خوب بود ... 

۲. زیارت آخری که رفتم حرم مولا امیرالمؤمنین علیه‌السلام ، این‌طوری بود که تو محل اسکانمون تو خونه نشسته بودم و روایات باب  " آن‌چه ادعای امامت راست‌گو را از دروغ‌گو معلوم می‌کند " کتاب کافی شریف رو می‌خوندم . 

و رسیدم به یکی دوتا روایت خیییییلی شیرین و شوق و ذوق روایت وجودم رو جلا داد و یادم افتاد که من الان نجفم و چی شیرین‌تر از این‌که پرواز کنم سمت حرم مولای این احادیث ؟! و رفتم حرم و عششششق کردما عشق... و برای یک ساعت ، خدمت امامِ حاضر و ناظری بودم که یقین داشتم من رو می‌بینن و سلامم رو می‌شنون و با نگاهِ محبت‌آمیز پدری بهم لبخند می‌زنن... 

نزدیک‌ترین دیوار به ضریح (از جایی که می‌تونستم دسترسی داشته باشم) رو انتخاب کردم و در گوشِ امیرم گفتم که من همین چند ساعت پیش از شما خوندم تو کتابام.. من شما رو تو کتابام پیدا کردم ..‌ من تمام سعی خودم رو کردم که با معرفت بیام و زانو بزنم .. من اومدم . من رو نگاه کنید... پدر جانم ! 

 

 

خلاصه..

 

نجف بودنم..

با علی بودنم... 

همان معنیِ با خدا بودن است !

 

الحمدلله

 

 

 

 

 

پ.ن : داشتم فکر می‌کردم تو ایتا یه کانال بزنم ؟ در حد دو سه نفر هم عضو داشته باشم حس خوبی خواهم داشت ؟ بزنم ؟ نزنم ؟!

  • [ زینبم ]

از بهمن تا الان هیج پستی نذاشتم و باورم نمیشه ! یعنی اینقدر زود گذشته ؟ چه خبرتونه ؟؟ چههه خبرتونههه ؟ روزای عزیزم شما عمر منید لطفا یکم آروم‌تر !!

خب از بهمن و اسفند عملا چیزی یادم نمیاد .. فکر نمی‌کنم اتفاق خاصی افتاده باشه :) اما فروردینِ نازنینم.. 

سال تحویل کنار مادر اینا بودیم و روز اول عید رفتیم خونه آقاجون و از اونطرف هم رفتیم خونه مادر شوهر .. شب ساعت 11 بود فکر کنم رفتیم به سمت راه آهن و قصد ده روزه کردیم برای زیارت آقاجان امام رضا جانم (علیه السلام و دلتنگی .. ) و ده روز عاااالی رو اونجا گذروندیم . 

قائدتا وقتی میگم عالی ، منظورم یه سفر بی نقص نیست . یه سفر طلبگی طور بود با کلی دغدغه مالی خب.. مکانمون از حرم دور بود و سحری و افطاری رو خودمون درست می‌کردیم . آما یکی از داستان های عجیبی که پیش اومد این بود که روز اول که این اتاق رو تلفنی رزرو کردیم ، طرف گفت 1میلیون و 500 برای 5 شب دیگه درسته ؟ ما هم گفتیم بله . گفت میشه 1.500 . ( یه واحد داغون و دور از حرم شبی 300 تومن ) این در حالی بود که ما هتل آپارتمان دم حرم قیمت میکردیم بعدش برای همون روزها 200 و 250 شبی هم قیمت میدادن بهمون . اما ما گفتیم دیگه به این بندگان خدا گفتیم شاید رو پولش حساب کرده باشن . اوضاع خونه در حدی داغون بود که تو حمام مثلثی شکلش جا نبود خم بشیم ! کوچیک نمور و.. یه وضعی بود ! 

حالا بد ماجرا کجاست ؟ بد ماجرا اینجاست که ما از قبل براش 500 ریخته بودیم ، روزی ام که رسیدیم و جا به جا شدیم 1 تومن باقی مونده رو براشون ریختیم . 

روز آخر که داشتیم خارج میشدیم ، آقا اومد دم در و گفت تسویه نکردید ! 

ما هم گفتیم چرا دوست عزیز اول 500 زدیم و بعدش هم 1 تومن رو ریختیم . گفت جان ؟؟ اینجا شبی 1.500 بوده !! شما پول یک شب رو حساب کردید ...

وای چهره همسرم اون لحظه همش جلو چشم منه.. رنگ به چهره‌اش نموند... همسرم گفت نه حتی اون آقایی که واسطه ما بود هم شاهده که شما گفتید 5 شب 1.5 . خلاصه زنگ زدیم به واسطه که از آشناهای هر دو طرف بود اون هم حرف ما رو تایید کرد . حتی بهشون گفتیم که ما قیمت داشتیم و نزدیک حرم 250 تا 400 بود . آخه این جای داغون چرا باید اصلا شبی 1.5 باشه ؟؟ گفت چون عیده قیمت ها همینه . 

خلاصه واسطه کلی با طرف حرف زد و ما هم گفتیم 5 شب ، شبی 1.5 یعنی 7 میلیون و 500 !! ما کل پولی که برای سفر کنار گذاشته بودیم هم اینقدر نبوده . تا یارو راضی شد و گفت الان برید ولی سر ماه برام واریز کنید...

ولی من در بهت حیرت بودم از اینکه افراد چقدرررر راحت مال خودشون رو حرام می‌کنن . 

و چقدر به همسرم افتخار کردم که خیلی صبور و آروم اون لحضات رفتار کرد . جالبه بعدش که اومدیم هتلی که برای 5 روز بعدی از طرف حوزه بهمون رایگان داده بودن ، چک کردیم دیدیم طرف همه چت هاش رو که از قبل با داشت پاک کرده که مبادا بتونیم از طریق چت اثبات کنیم که دروغ گفته !!

در کل ... سپردیم به امام رضا و تصمیم گرفتیم همونطور که امام رضا خطاهای ما رو میبینن اما باز هم می‌بخشن و زود از ما راضی میشن . ما هم اونا رو ببخشیم و زود راضی بشیم ازشون ...

در مورد پول هم بهشون گفتیم چه بخواید چه نخواید ما به صورت قسطی و ماهانه 500 تومن باهاتون تسویه میکنیم . ولی خب خیلی جالب بود دیگه ... تجربه شد برامون . 

 

می دونید چی زور داره ؟ ماهی 500 تومن دادن به کسی که نامردی کرده در حالی که دکتر از درمان من قطع امید کرده و میگه چاره کارم از دارو گذشته و باید جراحی کنم و جراحی حدودا 90 لعنتی میلیون تومن هزینه اش میشه ...

ماهی 500 هیچی نیست واقعا از نظر ارزشی اما همون 500 تومن میتونه مقداری از قسط یه وام 90 میلیونی باشه که الان شرایط گرفتنش رو نداریم با این وضعیت ..

 

دکتر گفته حرص و جوش نخورم پس .. بیخیال همه اینا . خدا روزی رسونه و بهترین هارو واقعااا رقم میزنه برامون همونطور که تا الان هم واقعا همینطور بوده ..

الحمدلله علی کل حال ...

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

این مداحیه رو خیلی دوست دارم . حال دلم رو اساسی خوب می کنه : 

 

مذبوح محرم ... 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

یکی از برنامه های امسالم اینه که اینجا رو زود به زود آپدیت کنم . نوشتن حالم رو خوب می کنه و من به این حال خوب واقعا نیاز دارم .امیدوارم که بتونم ...

پس نوشتن تو این وبلاگ علی الحساب یکی از اولویت های منه ! با تشکر .. 

 

 

  • [ زینبم ]