خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

اعتیاد به نوشتن از اون دسته از اعتیادهایی هست که نه میشه ترک کرد و نه آدم اصلا می‌خواد که ترک کنه . گاه‌گاهی سرک میکشه تو زندگی من و میگه بنویس ، که اگر ننویسی انگار به فعل نرسیدی کلا..
برای همین هم
می‌نویسم . از حدودا سال 92..
خانه به دوش طورانه البته .


کانال ایتا :

https://eitaa.com/bejana

نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پاییز من» ثبت شده است

امروز بعد از رفتن یار ( ساعت ۶ و نیم صبح ) ، احساس کردم روی پاهام بند نیستم و باید بیشتر بخوابم . بعد از مدت‌ها بود که بعد از بیدار شدن برای نماز باز برمی‌گشتم تو تخت . تا ساعت ۱۱ ظهر خوابیدم ! بدنم کم آورده بود و دوباره شارژ شدم...

امروز یار از سرکار مستقیم میره خونه مادرش تا با بردار کوچکترش برن قم زیارت سیده معصومه سلام‌الله‌علیها. پس شب نمیاد و من هم از فرصت استفاده می‌کنم و با مامانم و پاندا ساعت ۴ ( ۱ ساعت دیگه) میریم پارک بالای خونه و بعدش هم میریم خونه مامانی و شب رو کنار مادربزرگ و خاله کوچیکه ( متولد اسفند ۶۰ - مجرد ) سپری می‌کنیم . فردا ظهر من هم میرم تهران خونه مادر یار چون از وقتی از اربعین برگشتیم هنوز نتونستم برم . 

و قسمت پر استرس ماجرااااا : 

پس فردا از خونه مادر یار میریم پیش خانم دکتر :¤ و فقط خدا می‌دونه که بعد از سونوگرافی قراره چی بهم بگه ، آیا شرایط برای جراحی فراهمه و وقت عمل میده بهم ؟! یا باز هم قرص و دارو ؟! همچنان من شدیدا محتاج دعام می‌دونید دیگه؟! 

 

بعد از ناهار ،

نشستم پشت میز :

 

و پاییزم رو با خوندن این روایت در کتاب اصول کافی شریف شروع کردم و مسرورم... 

 

 

پاییزه اما عیدِ منه ! 

 

امروز باید ۱۰ صفحه روایت ، ۱۰ صفحه تاریخ و ۵ صفحه فلسفه بخونم . 

فعلا ۱۰ صفحه روایتم رو خوندم 

تا ساعت ۴ ، ۱۰ صفحه تاریخ رو هم می‌خونم 

۵ صفحه فلسفه رو هم خونه مامانی ... 

 

موفق باشمممم :))

 

  • [ زینبم ]

دیروز برای تموم کردن بازی کثیف وام ازدواج همراه پدر رفتم بانک . بلاخره تسویه کردیم و باید اون چکی که ضامن داده بود رو می‌گرفتیم از بانک . در حالی که متصدی بانک داشت بین دسته چک‌ها دنبال چک عموی من می‌گشت و غرغر می‌کرد که شاید اصلا نباشه چون تو اغتشاشات بانک رو سوزونده بودن و یه سری از اسناد بانک به فنا رفته بود ؛ من داشتم به در و دیوار کاملا تمیز و پنجره‌های نو و کف‌پوش مدل جدید بانک نگاه می‌کردم و به این فکر می‌کردم که این بانک بعد از اون آتش‌سوزی یه آسیب جزئی دید اما همون آسیب جزئی بهونه‌ای شد تا بهتر و زیباتر و نوتر از قبل بشه ... بانک عوض شد ؟ نه.. بانک همون بانکه . و به این فکر می‌کردم که اگرچه آسیب‌هایی داشت اون اغتشاشات برای کشورم و مردمم ، اما هممون بهتر از قبل می‌شیم و خیلی چیزا یاد گرفتیم . حالا قوی‌تر از قبل و هوشمندانه‌تر از قبل اهل این نظامیم و با کسی شوخی نداریم ... 

در حالی داشتم به این چیزا فکر می‌کردم که کل طرف چپ بدنم درد شدیدی داشت و عملا کتف و پهلوهام واسه خودم نبود چون یکم قبلش از پله‌ها افتاده بودم زمین... اون چند ثانیه‌ای که تق و توق از پله‌ای به پله‌ی بعدی منتقل می‌شدم تنها فکرم این بود که دو هفته دیگه جراحی دارم و نباید خدایی نکرده آسیب جدی ببینم و اسیر شم ... 

و الحمدلله بعدش که با آقای یار رفتیم تصویربرداری و این‌ها ، دکتر گفت که مشکلی نیست و دردها ناشی از کوفتگی بدنمه .. هرآن‌چه که هست امروز که باید با یار می‌رفتم تهران خونه مادرش ، کنسل شد . چون من بدن‌درد خیلی زیادی دارم.. یار تنها رفت و من ماندم تنهای تنهاااا...

 

آره گفتم ، حدودا دو هفته دیگه اگر شرایط جسمی من خوب باشه باید برم برای جراحی و چقدر ، چقدر ، چقدرررر محتاج دعا هستم ... 

 

جدا از این مسائل از حال و روز خونه‌ام بگم :

من عاااااشق پاییزم.. دیوانه‌وار.. خیلی کم پیش میاد تو پاییز چیزی ناراحتم کنه و تو دلم بمونه ! دوباره اون فصلی شده که در تراس که تو آشپزخونه هست رو باز می‌ذارم و پنجره اتاق که تهِ سالن هست رو هم همین‌طور و باد میپیچه تو خونه و من دیوونه می‌شم .

پریروز ساعت 7 صبح برای یار یه ویدئو از خودم گرفتم و فرستادم درحالی که اون احتمالا تو مترو نزدیک محل کارش بود . تو ویدئو من بودم در حالی که لپ‌ها و نوک دماغم یکم از سرما قرمزه و یه هودی سبز یشمی تنم کردم و خطاب به یار با حالت آهنگین می‌گم : با اینکه هوا سردهههه ولی من حاضر نیستممممم پنجره رو ببندممممم ، بعد دوربین رو می‌چرخونم و پنجره باز رو بهش نشون می‌دم . 

این رو که براش فرستادم در جوابم کلی استیکر خنده فرستاد و وقتی غروب اومد خونه گفت فیلمت رو بالای صدبار دیدم و خندیدم . و طول شب هم چندبار نگاهش کرد و خندید .. 

و من با دیدن خنده‌هاش چقدر ذوق می‌کنم خصوصا وقتی که می‌بینم حالش اصلا خوب نیست . یکی از دوست‌های یار از پدر یار نزدیک به 300 میلیون تومن کلاه‌برداری کرده و این همسرِ مظلومِ منه که برای همه این‌ها حرص می‌خوره و غصه .. 

ولی خب حال خونه خوبه . من سعی می‌کنم اوضاع رو آروم نگه‌دارم و همسر هم معمولا غم‌هاش تو دلش می‌مونه که من استرسی نشم ... 

حال خونه خوبه و هنوزم حاضر نیستممم پنجره رو ببندممممم : )) 

 

الان هم چای نباتم رو خوردم و خونه تمیزه پس به خاطر این حجم از پاییزی بودن هوا به خودم و کتاب‌هام استراحت می‌دم و می‌رم سریال آن شرلی ، فصل اول رو پخش کنم که ببینم . 

احتمالا تا یکی دو ساعت دیگه پاندا پیداش میشه . بهش گفتم شب تنهام و اگر دوست داره بیاد . اون هم با یه کیف پر از انواع سس و سیب‌زمینی و خامه قارچ داره میاد تا برامون سیب‌زمینی سرخ‌کرده با سس آلفردو درست کنه ... 

به مادر گفتم که اون هم با پاندا بیاد و گفتن که اگر بیان اون‌وقت باید پدر شب تنها بخوابن و جدیدا زیاد خوب نمی‌خوابن و.. گفتم خب باهم بیاید . قرار شد خبر بدن بهم . 

حال من الان این شکلیه : 

 

پ.ن : باید این عکس رو با یه کپشن که دوست دارم بذارم تو کانال که داشته باشمش . 

راستی حالم از این کانال‌هایی به هم می‌خوره که ادمین این‌طوریه که مثلا من خیلی شما ممبرهارو دوست دارم . هر روز برای شما تولید محتوا می‌کنم و .. نه ! دوست دارم بهشون بگم ساکت شو ! این‌قدر فیلم بازی نکن خواهشاااا... تو تولید محتوا می‌کنی تا سر هفته تبلیغاتت رو بگیری و پولش رو بزنی به جیب . یا یه دوره‌ی یادگیری فلان چیز برگذاری کنی و با پولش بری سفر ریلکس کنی ، اوکی ؟

از بدی‌های این‌که من دو سه تا از دوره‌های بازاریابی آنلاین رو گذروندم همینه . که تا می‌بینم یکی یه تیتر جذب‌کننده با شیوه‌های تبلیغاتی زده درجا متوجه می‌شم قراره تحت تاثیر قرارم بدن و احساس خر فرض شدن بهم دست میده این رو اصلا دوست ندارم ! 

حالا این کارا کلا بده ؟ نمی‌دونم .. این‌که یکی از راهِ روزمرگی و بلاگری و فلان پول در بیاره یا بدون تخصص حقیقی داشتن هزارتا دوره‌ی روان‌درمان‌گری برگزار کنه بده ؟ نمی‌دونم .. فقط می‌دونم که من خیییلی خیلی بدم میاد . 

 

  • [ زینبم ]