خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

برش‌هایی از "من" که فارغ از هرچیزی باید بنویسد.. 🪴

خانوم‌کوچیک

اعتیاد به نوشتن از اون دسته از اعتیادهایی هست که نه میشه ترک کرد و نه آدم اصلا می‌خواد که ترک کنه . گاه‌گاهی سرک میکشه تو زندگی من و میگه بنویس ، که اگر ننویسی انگار به فعل نرسیدی کلا..
برای همین هم
می‌نویسم . از حدودا سال 92..
خانه به دوش طورانه البته .


کانال ایتا :

https://eitaa.com/bejana

نویسندگان

۶ مطلب در دی ۱۴۰۲ ثبت شده است

 

 

زمانی از دست یکی از مشکلات زندگی‌ام، که همیشه با آن درگیر بودم به تنگ آمده بودم و نمی دانستم چه باید بکنم. در آن هنگام پدرم را دیدم که نزد من آمد و گفت:

 

" این مشکل بخشی از سیر و سلوک است و خداوند آن‌را مقرر فرموده است. باید با آن بسازی که برای رشدت لازم است."

 

بخشی از کتاب عطش (کتاب زندگی‌نامه مرحوم علامه قاضی رحمه‌الله)

 

 

 

 

 

 

 

ما که خاک زیر پای اون بزرگوار نیستیم.. اما هرکسی تو مسیر تعالی خودش قرار داره و هرکسی در حد خودش یه سیر سلوکی داره دیگه..

 

 

 

 

+من درد دارم ، فقر هم دارم ! ولیکن .. /  این گریه‌های من برای آب و نان نیست !

عزیز دلم...

  • [ زینبم ]

چی حال من رو خوب می‌کنه ؟

همین احساس نزدیکی که با حضرت صدیقه تو این مداحی پیدا می‌کنم 

همین که احساس حضور می‌کنم.. 

همین که از شوق نگاهشون گریه می‌کنم با این مداحی 

همین ! 

 

 

 

 

 

+ از همون روز تولد به دلم افتادی /  واسه اینه دل من این همه عزت داره ...

+ فقط خود خانم جان می‌دونن وقتی سید اولین بار این مداحی رو فاطمیه می‌خوند چقدرررر تو هیئت سر به زانو از ته دلم گریه کردم . نه به خاطر شرایطم ، اصلا ! از بس دوسشون دارم گریه کردم ، محبتشون اشکام رو جاری کرد .. فقط خود خانم جان می‌دونن...

  • [ زینبم ]

  • [ زینبم ]

حالم از هرچی درد کشیدنه بهم می‌خوره 

کاش میشد من بمیرم و راحت شم 

بسه دیگه 

واقعا بسه خلاصی ندارم از این بدبختی چرا ؟؟!؟!؟!؟؟!؟!

 

 

 

  • [ زینبم ]

 

 

سالگرد شهادت امسالِ شما ، این هم اضافه بشه روی غم‌های من ..

 

______________________

 

دلم گرفته ، رو به قبله ، کنار بخاری می‌شینم . از توی مفاتیح کلمات مبارک استغاثه به امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف  رو می‌خونم و چند قطره اشکی که هنوز سرازیر نشده رو از چشمم پاک می‌کنم .. می‌رسم به این قسمت از دعا : حاجتی کذا و کذا .. و  به این فکر می‌کنم که حاجاتم رو بیان کنم ؟ بشمارم ؟ چه حاجتی اصلا ؟ بازم زورم به خودِ درونم نمی‌رسه و فقط از حاجات علمی‌ای که دارم می‌گم و بقیه رو محول می‌کنم به علم خود امام از درون من و نیازهام... 

دلم پر می‌زنه برای سرمای هوای تو صحن جامع .. برای گرمای داخل حرم .. چشم‌هام رو می‌بندم و تصور می‌کنم که اولِ راهِ سرازیری به سمت ضریح مبارک حضرت رضا علیه‌السلام،  کنار دیوار می‌شینم . چشم‌هام پر از اشک میشه همیشه وقتی از این‌جا ضریح رو نگاه می‌کنم.. مثل همیشه قبل از هر حرفی چند بار تکرار می‌کنم : خیلی دوستتون دارم.. به خدا خیلی.. خیلیییی دوستتون دارم .. خیلی دوستتون دارم ..  این‌قدر این جمله رو می‌گم تا صورتم از گریه‌هام خیس بشه . بعد دونه دونه گناهام از خاطرم می‌گذره و توبه می‌کنم ! من فقط این‌جا سرم رو پایین می‌ندازم.. من فقط این‌جا شرمنده می‌شم.. شما فقط می‌دونید من چقدر پرروام شما فقط می‌دونید وقتی منِ پرو ، سرم رو پایین می‌ندازم ، میگم غلط کردم میگم خیلی خجالت می‌کشم ، میگم اصلا بزنید تو گوشم ، یعنی چی .. این البته از بی‌ادبیِ منه باید ببخشید ! باید ببخشید که انقدر بداخلاقم... باید ببخشید که زینت شما نیستم :)

 

چشمام رو باز می‌کنم و می‌بینم یار رو‌به‌روم نشسته و لبخند می‌زنه ، میگه کجایی ؟ بهش گفتم ... 

گفتم خیلی بده که نمی‌ذاره من برم زیارت . بابا یه شب رفت ، یه شب برگشت ، یه شب تو حرم موندن دیگه چیه که آدم بخواد این‌قدر سخت‌گیری کنه ؟! 

طفره میره.. جوابم رو نمیده.. شوخی می‌کنه که بحث منحرف بشه.. 

نمی‌فهممش 

بهش گفتم یه روز از همین روزا میای خونه میبینی نیستم و رفتم :) 

اونم لپم و کشید و رفت

بله..

چون می‌دونه اگر دلش رضا نباشه نمیرم ! 

منم دلم رو خوش می‌کنم به این که امام رضا علیه‌السلام هر وقت خودشون صلاح بدونن هرطور که خودشون صلاح بدونن من رو می‌طلبن .

_____________________

 

بلاخره منطق جناب مظفر رو شروع کردم ، صوت آقای زنجیرزن خیلی برای شخص من مفید نبود و با صوت استاد محمدی جلو میرم و خوبه خداروشکر .. 

این عکس از جزوه‌نویسی صوت دوم هست ، خونه مامان اینا وقتی همه خواب بودن و من خوابم نمی‌برد و درد داشتم . من و کتابام ، دردام و همه :) 

بیشتر مطالب تا این‌جا برام تکراری بوده اما چون کلا فراموش‌کارم ، به هر حال دوباره خوندنشون برام خوبه . البته نکته‌های ریز مفید هم زیاد داره..

 

 

این تابلو کوچولو رو تازه خریدم . نصبش کردم رو به روم بالای میز مطالعه . و این واقعا حرف دلم بود و برای همین خریدمش.. وقتی کتابام رو می‌خونم بهترین ورژن خودمم ! میگه تو (خطاب به خودم) دوست‌داشتنی‌ترین قسمت من هستی .. و این حس خیلی برام نسبت به خودم واگعیه ! 

 

 

 

بخاری عزیزم.. این‌جا که این عکس رو گرفتم حس خوبی داشتم صرفا خواستم ثبت بشه . وقتی زمستون میشه و بخاری رو نصب می‌کنیم ، جلوی بخاری میشه جای مورد علاقه من از غروب به بعد . این‌جا هم نشسته بودم و تو نت دنبال صوت خوب برای منطق می‌گشتم و دمنوش به و زعفرون می‌خوردم و بسی حالم خوش بود... 

 

 

 

خبر خوووووب این‌که جلد ۲ اصول کافی رو تموم کردم و بابتش هزاررررتاااا الحمدلله،  بابتش هزار تا ماچ به عمامه امام صادق علیه‌السلام ... دقیقا یک‌سال طول کشید بخونمش . جلد ۳ رو بلافاصله شروع کردم و حلواتش ؟! احلی من العسل .. 

 داشتم فکر می‌کردم این‌قدر ما رو با این جملات ترسوندن 👇🏻

که روایات صحیح و غیر صحیح داره 

که روایات صحیح رو نمیشه از غیر صحیح تشخیص داد 

و...

که اعتمادمون به سخن امامانمون از بین رفته ، برای این‌که این اعتماد به قلبتون برگرده باید مقدمه کتاب کافی رو از خود مرحوم ثقه‌السلام کلینی رحمه‌الله‌ بخونید تا ببینید چقدر این روایات ما قابل اتکا هستن ... اون خدایی که قرآن رو حفظ کرده در طول این سال‌ها و امام رو به عنوان "حجت" قرار داده ، به نظرتون در زمان غیبت ما رو رها کرده و نتونسته حجت بودن کلام امام رو برای ما حفظ کنه ؟! پناه بر خدا واقعا.. پناه بر خدا.. 

البته قطعا ما روایات غیر صحیح هم داریم اما این‌قدر روایات صحیح و طیب و طاهر ما زیاد هستن که لازم و ضروریه که ما اعتقادمون رو با این روایات مچ کنیم که دچار خطا نشیم ! 

قرآن اگر به تنهایی کافی بود ، چرا پیغمبر ما رو به امام ( به عنوان یک ستون هم وزن و هم ارزش با قرآن) ارجاع دادن و فرمودن که این دو از هم جدا نمیشن ؟! 

 

 

 

اگر از من می‌پرسید امسال کتاب اصول کافی رو تو لیست خریدتون بذارید و این کتاب رو تهیه کنید خصوصاااا با ترجمه استاد انصاریان که متخصص این کار هستن باشه که چه بهتر .‌‌ این‌طوری خیالتون از بابت اون روایات حساس هم راحت خواهد بود چون خودشون تو ترجمه گاها توضیحاتی دادن که فهم روایات راحت‌تر میشه ... 

 

و بله..‌ من جلد ۳ رو شروع کردم به کوری چشم شیطان 😒 

هرچه خدا بخواهد... 

 

  • [ زینبم ]

شنبه 

عمو وسطیَم زنگ زدن به یار گفتن که یه سالن کرایه کردن از این هفته شنبه‌ها برن فوتبال ، یار هم با یارِ پری رفتن اون‌جا . من و پاندا هم رفتیم تهران روضه و با این‌که ساعت ۱ شب برگشتیم و جنازه بودم از خستگی اما الحمدلله این‌قدرررر خوب بود و به جانم چسبید که حد نداره . خداروشکر... 

 

یک‌شنبه

فهمیدیم پاندا از من آبله‌مرغون گرفته و از سر شب کم‌کم حالش بد شد و دون دون شد..   من خونه خودم بودم و یه سری خورده کارای خونه رو انجام دادم و بعد شام رفتیم خونه مامان اینا چون من خیلی نگران پاندا بودم چون کاملا می‌دونستم تا صبح قراره تب و لرز داشته باشه و همین هم شد.. این وسط ماجرای اون خانواده هم که دخترشون مریض شده بود دقیقا هم‌زمان با همین ماجراها بود و واقعا از نظر روحی و اعصاب و روان تا صبح نتونستم بخوابم !.. 

واقعا خدا خیر بده به اون عزیزانی که کمک مالی کردن به اون خانواده.. حضرت صاحب عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف براتون دعا کنن 🦋 .

 

دوشنبه 

خونه مادر اینا موندم و به مادر تو کاراش کمک کردم و یکم به پاندا رسیدگی کردم .. شب یار اومد و دیدم قبل از اومدن رفته خونه و کتابش رو آورده . من می‌خواستم شب برگردیم خونه ولی دیگه جفتمون حال خونه رفتن نداشتیم و موندیم همون‌جا . 

دوستم که طبس زندگی می‌کنه پیام داد که قراره برای یه دوره آموزشی بیاد کرج سه روز . از طرفی من و یار دایی یار رو برای اولین بار دعوت کردیم خونمون برای جمعه ... این رفیقم که پیام داد واقعا نمی‌دونستم چطوری شرایطم رو باهاش هماهنگ کنم.. دیگه قرار شد امروز (چهارشنبه) همین صبح که از طبس میرسه تهران مستقیم بیاد خونه من تا ظهر که کلاساش شروع میشه . 

 

سه‌شنبه

شب قبلش تا صبح خوابم نمی‌بُرد و هی تب پاندا رو چک می‌کردم و بهش آب انار میدادم . دیگه بعد از اذان تازه خوابیدم تا ۱۲ و نیم ظهر !! ساعت ۱ و نیم ظهر هم اومدم خونه خودم و تا ساعت ۵ که یار بیاد کارای خونه رو انجام دادم و ماشین لباسشویی رو روشن کردم و گردگیری و... یار با خرید‌ها اومد و بعدش باهم خریدهارو جا به جا کردیم . بعدش یار خوابید تا ساعت ۷ و نیم . بعد یه شام جمع و جور خوردیم و ساعت ۸ غروب مری و یار پری اومدن دنبالمون و باهم رفتیم دنبال مادر و بعدش رفتیم تهران روضه ... شب هم ساعت ۱ نصفه‌شب رسیدیم و من ۲ خوابیدم ..

چهارشنبه (امروز)

ساعت ۵ صبح بیدار شدم و برای رفیق طبسی آبگوشت بار گذاشتم . یار ساعت ۵ و نیم رفت ، بعد نماز صبح هر کاری کردم خوابم نبرد.. پا شدم و ظرف‌هایی که تو سینک بود رو چیدم تو ماشین و یه سری جمع‌ و جور های نهایی رو انجام دادم . چای هم دم کردم که از رفیقِ طبسی پذیرایی کنم . الان هم (ساعت حدودا ۸ صبحه) کارام تموم شده و منتظرم که رفیق بیاد.. 

 

 

 

_______________

 

مطالب بالا رو ساعت ۸ صبح نوشتم که رفیقِ طبسی زنگ در رو زد . منم پیش‌نویس کردم تا الان که رفیق رفت به کلاسش برسه... 

آبگوشت ناهار اصصصلا خوش‌مزه نشد :( برعکس همیشه که آبگوشت‌هام خیلی خوب میشد.  فهمیدم که رفیق جان بارداره و جالبه که بدونید این فرزند چهارمشون محسوب میشه با این‌که متولد ۷۲ هست... دوست داره بچه‌اش پسر باشه چون اون سه ‌تا دختر بودن همه و هر دو تاکید کردیم که دختر رحمته واقعا . 

احتمالا شب هم بعد از کلاسش میاد دوباره ، حالا یا بعد از شام یا برای شام . بدون تعارف بهش گفتم غذای روضه‌ی دیشب هست.. :)) گفت خیلی هم عالی . 

غذای روضه برای نی‌نی تو شکمش هم خوبه :) 

 

 

 

دل‌تنگیم برای امام رضا علیه‌السلام از حد گذشته... مشهد می‌خوام به صورت فوری :(( 

داشتم عکس‌های گالریم رو نگاه می‌کردم این عکسی که دفعه قبلی که حرم بودم گرفته بودم رو دیدم و یاد حال خوشم افتادم . چند دقیقه به این کتیبه نگاه کردم و غرق شدم و اشک ... 

 

چون آبِ حیاتِ ابدی ، تشنه‌لبان را 

در کِشتِ بقا ، شبنم احسانِ تو نافع ! ...

 

 

  • [ زینبم ]